#داستانتحولشمابهواسطهشهید
#دلنوشتهبرایشهید
#ارسالیکاربران💌
راستش رو بخواین من اصلا کلمه ای به نام دوست شهید یا رفیق شهید نشنیده بودم. یا اگر شنیده بودم هم اعتقادی بهش نداشتم. نقطه عطف تغییر من این شهید بود. یادمه تازه ایتا رو نصب کرده بودم. اوایل تحولم بود. توی چند تا کانال عکس این شهید رو دیدم. به نظرم جالب بود. حس کنجکاوی منو بیدار کرد. به طوری که تا وصیت نامه و عکس و فیلم و مستند و... در آوردم. وقتی چشمم به عکسش میفتاد حس غریبی داشتم. یه حس آرامش، آرامشی که خاص بود. یعنی تا حالا اون حس رو نداشتم. چند وقتی بود که بیخیالش شده بودم که یه نفر بهم گفت دوست شهید تو پیدا کن. هر چی گشتم بین شهدا هیچ کدوم رو نمیخواستم به عنوان دوست شهید بپذیرم.راست و حسینی بگم به دلم نمینشست. یه شب که تو این فکر بودم و ذهنم به هم ریخته بود وقتی خوابیدم خواب دیدم که شهید محمد رضا دهقان امیری اومده به خوابم. من مات و مبهوت روی تخت نشسته بودم و اون توی چهارچوب دیوار بود. کاغذ کوچکی رو گذاشت روی میز آرایش. با خط قشنگی روش نوشته شده بود : مطمئنی که میخوای تغییر کنی؟ یک خودکار توی دستم بود که جلوی اون جمله نوشتم :بله
لبخندی زد و از در رفت بیرون. از همون موقع بود که رسما برادرم شد. همیشه دلم برادر میخواست برای همین عنوان دوست شهید رو به برادر تغییر دادم.
چند وقتی که از آشنایی من با این شهید می گذشت حضور شهید دهقان رو به وضوح توی زندگیم احساس میکردم و میکنم. اگر شهید دهقان رو نشناخته بودم تا حالا حتما از پا میفتادم. ميشه گفت لطف خدا در حق من بود.
🌹⃟—ʝσiŋ↷
💠•❮
@Delneveshte_shahid_dehghan ❯•💠