eitaa logo
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
220 دنبال‌کننده
991 عکس
215 ویدیو
4 فایل
#دلنوشته‌برای‌شهید‌ #نحوه‌آشنایی‌شماباشهید‌ #داستان‌تحول‌شما‌به‌واسطه‌شهید #عنایات‌شهیددهقان 📩ارسال آثاربه: @vesal_h213 ♻️تبادل: @shahid_m_dehghan صفحه اینستاگرام: Inastagram.com/hoseinvesali
مشاهده در ایتا
دانلود
┄•❥ ﷽ 💌 سخت بود ، عوض شدن آدمی که کم کم داشت تمام اعتقادات درستش رو از دست می داد ؛ اما برای شهدا نه .... کاری نداشت 🌿 خدا خودش کاری کرد همون آدم گناه کار تو احیای شب های قدر به خدا گفت ؛ بخاطر آون شهدایی که مهر شون رو انداختی تو دلم منو ببخش شاید هنوز هم نمی داند 🥀 نگاهشون ، وجودشون ، چی کار کرد با غرورش ، وجودش و آون دل گمراهش. .. اما هر چه که بود ، دله گمراهش را را فرو ریخت ... 💔 و دلی ساخت که دچار عشق یگانه عالم شد ... عشق به شهدا و معصومین را در دلش فرو برد ... ♥️ تمام آرزو هایش را دوباره بنا کرد و با خود گفت یک خلوت سحر هم کافیست برای رسیدن به آرزویم فقط خلوص نیت می خواهد ...♡ این شد عشق حقیقیش چون می دونست فقط کافیه خدا یک نقطه نورانی تو زندگیش ببینه. ..💌❣ شاید همه چیز از آن لحظه شروع شد که عکس شهید محمدرضا دهقان را دید و با خود گفت ، چرا با این سن و سال کم اش رفته سوریه و شهید شده ... ؟! و در پی یافتن پاسخ این سوال بود که یواش یواش متحول شد ... 🍀🌠 و چندی بعد که نگاهی به چادر روی سرش انداخت فهمید خودش چادری نشده ،🍃 امام زمان (عج) و سربازان گمنامش کمکش کردن ...!🌱 خودش انتخاب نکرده بلکه ؛ انتخاب شده برای این که چادری و ولایتی باشد ...!🌱 ʝסíꪀ➘ @Delneveshte_shahid_dehghan
┄•❥ ﷽ 💌 سلام‌حضرت‌برادر‌گلم:)! باز‌هم‌تولدت‌شد‌و‌این‌خواهر‌سر‌به‌هوایت،‌ هوای‌مزارت‌را‌دارد... شاید‌بخندی‌به‌من‌اما‌می‌دانم‌که می‌دانی👈‌گرچه‌من‌مهدیه‌و‌عزیز‌دردانه‌ی‌ برادر‌نیستم؛ ولی‌دلم‌خوش‌است‌که‌برادری‌چون‌تو‌دارم. می‌دانی..! می‌دانم🙂 اصلا‌هرچه‌را‌که‌میخواهم‌بگویم‌می‌دانی، قلم‌برای‌چه؟! این‌را‌از‌همان‌نگاه‌هایت‌فهمیدم همان‌وقتی‌که‌با‌نگاهت‌کنجکاوی‌ام‌را‌برای‌ شناختنت‌برانگیختی، همان‌وقتی‌که‌با‌نگاهت‌گفتی‌میان‌ گرفتاری‌ها‌کدام‌راه‌را‌انتخاب‌کنم، همان‌وقتی‌که... مثل‌همیشه‌با‌معرفت‌بودی‌و‌این‌بار‌هم‌ برادری‌را‌در‌حقم‌تمام‌کردی. حال‌بگو‌این‌خواهرِ‌دلشکسته‌ات‌چطورجبران‌کند؟! ۲۶‌سال‌می‌گذرد‌از‌روزی‌که‌محمد‌دهقان برای‌اولین‌بار‌در‌بغل‌مادر‌قرار‌گرفت‌ و‌چه‌کسی‌می‌دانست‌که‌او‌روزی‌شهید‌خواهد‌شد؟ چه‌کسی‌می‌دانست‌که‌او‌برادر‌من‌و‌امثال‌من‌خواهد‌شدتا‌در‌ تنگناه‌ها‌به‌خواست‌خداوند‌کمکمان‌کند؟ حضرت‌برادر‌گلم:)! دوست‌دارم‌اینگونه‌صدایت‌کنم‌و توهم‌مانند‌زمانی‌که‌مهدیه‌را‌ صدا‌می‌زدی: "حضرت‌خواهر‌گلم" مرا‌هم‌به‌همان‌لقب‌صدا‌کنی چه‌کنم‌خب‌این‌خواهرِ‌سر‌به‌هوایت حسادت‌هم‌میکند‌دیگر!😕🙂 می‌دانم‌که‌خوب‌صدایم‌را‌می‌شنوی، می‌دانم‌که‌خوب‌کارهایم‌را‌می‌بینی، می‌دانم‌چون‌به‌چشم‌دیده‌ام.. همراهی‌ات‌در‌کارها‌و‌مشکلات‌را دیده‌ام گره‌گشایی‌ات‌را‌هم.. حضرت‌برادر‌گلم🥺 می‌شود‌این‌خواهرت‌را‌شفاعت‌کنی؟ می‌شود‌امشب‌کرببلا‌یادش‌کنی؟ می‌شود‌کمکش‌کنی‌تا‌راهت‌را‌ ادامه‌دهد؟ آرزو‌به‌دل‌مانده‌ام‌باز‌هم‌به‌خوابم‌بیایی.. میدانم‌تولد‌توست‌ولی، انتظار‌هدیه‌ای‌دارم‌از‌جانبت... می‌دانم‌که‌میدانی‌چیست🙃 به‌امید‌ظهور‌آقا‌صاحب‌الزمان(عج) که‌همراه‌سپاهش‌برگردی تولدت‌در‌آسمانها‌هزاران‌بارمبارک ای‌عزیز‌ِخواهر.. نظری‌کن‌به‌دلم‌حال‌دلم‌خوب‌شود:)🙂🌱 حال‌و‌احوال‌رفیقت‌بخدا‌جالب‌نیست😔💔 التماس‌دعا✋ 🌹⃟—ʝσiŋ↷ 💠•❮ @Delneveshte_shahid_dehghan ❯•💠
┄•❥ ﷽ 🌹داستان واسطه قراردادن شهید بزرگوار به درگاه خداوند متعال🌹 💌 سلام عرض میکنم من میخوام خاطره ای از شهید دهقان بگم خاطره ی هدیه دادن چادر به من توسط شهید بزرگوار❤️ چند روزی بود چادرم کهنه شده بود و میخواستم چادر بخرم به علت شرایط هزینه نمیتونستم بخرم و صبر کردم تا آخر ماه برسه خلاصه رفتم تو اتاق و با خودم گفتم اووووووف کو تا آخر ماه من دق میکنم که خلاصه یه دفتر استخاره دارم که توی هر صفحه اش اسم یه شهید نوشته شده اول به هر شهیدی که می‌خواست بهم بیفته گفتم دلم خیلی شور میزنه بعدم نیت کردم و دفترم و باز کردم و در کمال تعجب دیدم نوشته شهید محمد رضا دهقان امیری خلاصه دیگه نگم براتون چشمام برق افتاد و اشک تو چشمام جمع شد و گفتم برادر اول این دلشورمو آروم کن بعدشم من دیگه طاقت ندارم یه نشونه بده و ارثیه حضرت زهرا رو بهم هدیه بده و بعد از ۱ساعت مادرم در اتاق رو زد و گفت دخترم پاشو بریم بازار یه گشتی بزنیم و چادر تم از اونجا بگیریم نه تنها جوابمو داده بود بلکه دلشورمم آروم شده بود خلاصه هق هق میکردم از خوشحالی هیچی دیگه خلاصه سرتونو درد نیارم چادرم و از شهید دهقان دارم و خیلی از این بابت خوشحالم امیدوارم خوشتون اومده باشه😁 🌹⃟—ʝσiŋ↷ 💠•❮ @Delneveshte_shahid_dehghan ❯•💠
┄•❥ ﷽ 💌 سلام بر برادر شهیدم سلام بر کسی ڪه در تاریکی درونم شد چراݟ راه عزیز‌برادرم؛کیلومترها با مزارت فاصله دارم،امدن بر سرمزارت برایم آرزوست... ولی این فاصله از بین میرود انگاه ڪه تورا حس میکنم،باتو سخن میگویم،باتو میخندم،باتو گریه میکنم... و میدانم شھدا زنده اند،میدانم تو مرا میبینی با آمدنت در قلبم دیگر جای برادر بزرگتری را در زندگی ام خالی نمیبینم عزیز برادرم از خودت نشانه ای محض تسکین قلب بیقرارم بده،قلبی که هرروز چشم انتظار نشانه ای از جانب تو است هوایم را داشته باش عزیز برادرشهیدم...♡ «توخندیدے‌و‌چشمانت،زیادم‌بُرد‌رفتن‌را... من‌ازلبخندت‌آموختم،زاین‌دنیا گذشتن‌را...» 🌹⃟—ʝσiŋ↷ 💠•❮ @Delneveshte_shahid_dehghan ❯•💠
💌 ✨🌸بہ نام او🌸✨ سݪام آسمانی ترین رفیق دنیا!... در این چند ماهی کہ از آشنایی‌ام با شما می‌گذرد ، این اولین بار است کہ دست بہ قلم می‌برم تا برایت بگویم از دلتنگی‌هایم... آخر قبل از این یارای سخن گفتنم با شما نبود ؛ آخر می‌دانی؟! از روی سیاهم خجالت می‌کشیدم ، با اینکه از معرفت شما مطمئن بودم ولی باز هم می‌ترسیدم ، از شدت بار گناهانم دست رد بہ سینه‌ام بزنی... هر وقت نگاہم بہ چهره‌ی مهربانت که از قاب عکس بہ من لبخند می‌زد می‌افتاد ، چنان بغض سنگینی در گلویم لانہ می‌کرد ، کہ احساس خفگی می‌کردم... هرقدر هم تلاش می‌کردم این بغض را خفه کنم نمی‌شد..... نمی‌فهمیدم این اشڪانم چطور از هم سبقت می‌گرفتند و گونه‌های تشنه‌ام را سیراب می‌ساختند... نمی‌دانستم چرا بہ نیابت از شما به زیارت حرم عمه‌ی سادات(بی‌بی معصومه) می‌روم؟!... چطور در هر مراسم هیئت تا چادر روی صورتم می‌کشیدم چهره ی شما در ذهنم نقش می‌بست و از همان لحظہ چنان غمی در دلم لانه می‌ساخت که از صدای هق‌هق گریہ‌ام همه‌ی نگاه‌ ها به سمت من برمی‌گشت.... خودم هم نمی‌فهمیدم چرا از آن بہ بعد در هر مجلس روضه به یاد شما هم اشک می‌ریختم ؟!.... ولی آنقدر این روند ادامه داشت که دیگر این دل‌ِتنگم طاقت نیاورد ؛... از عنایت شما بہ دیگر دوستدارانتان ، از برادری‌هایی ڪه در حق‌شان ڪرده بودید زیاد شنیده بودم ؛... به خودم قول دادم ڪہ من هم تمام تلاش خودم را بڪنم برای خدمت به امام زمانم ، به دینم... تمام سعی‌ام را بکنم تا لیاقت سربازی آقا نصیبم شود ، (مگر ارباب نوکر بد نمی‌خواهد؟!...💔) تا دلم خانه‌ی ؏شق خدا شود... تا شیعه‌ی حقیقی باشم... الان هم که قلم به دست گرفته و برای شما می‌نویسم... از شما خواهشی دارم... می‌خواهم برای من هم برادری کنی... چشم به روی بدی هایم ببندی ، دست مرا هم بگیری و آسمانی ڪنی... کمکم کنی تا در این راه ثابت قدم باشم... مثل شما ڪہ روسفید شدی در برابر حضرت زینب (س) من هم روسیاه نباشم مقابل مادرم زهـــــرا(س)... ʝסíꪀ➘ @Delneveshte_shahid_dehghan
┄•❥ ﷽ 💌 سلام بر شما ای شهید راه حق سلام بر شما ای مجاهدان برای خون حسین (ع) دوباره کوچه کوچه دلم پر شده از عطر وجود شما کاش میشد در کنارتان بود.کاش میشد فرار کرد از همه نیرنگ ها و ناپاکی ها و بدی های روزگار ما... کاش میشد دوباره حضورتان غبار از دل های آلوده یمان بزداید... کاش باز هم میزها سنگر شوند و لباس های مجلل...همان لباس های خاکی و زیبا دلم گرفته از این همه رنگ و ریا اصلا بهتر است ننویسم.دلم لک زده برای سادگی... برای نور خدا... برای  شهدا... و فقط میگویم این منم  در راه مانده ای بی پناه و پرو بال شکسته ای که بی حضورتان توان پرواز ندارد.مرضیه محققی ازهمدان 🌹⃟—ʝσiŋ↷ 💠•❮ @Delneveshte_shahid_dehghan ❯•💠
💌 بنده اصلا شهید محمد رضا دهقان را نمی شناختم. تا اینکه به خوابم آمد. آنقدر دیدن شهید در خواب جذاب و زیبا و دوست داشتنی بود که می خواستم فقط کنارش باشم. درکنار ایشان بودن حس آرامش داشت. دوشنبه شب ۷ تیر. شهیدی جوان و با محاسن و زیبا همراه بودم . وزیاد بهش می گفتم دوست داشتنی هستی . و ایشان می خندید فوق العاده دوست داشتنی بود.با نشاط وپویا وفعال و متبسم در شهر و محل های ماموریت من همراهش بودم. حواسش به من بود اتفاقی برام نیفته. یه جایی مثله روستایی که اباد نیست و پستی و بلندی زیاد داره . همنشینی و همراه وکنار ایشان بودن آرام بخش و دوست داشتنی بود. چله روز ۱۹ برای ایشان صلوات فرستادم. چله ی شهدا گرفته بودم. روز ۱۹ چله هدیه به ایشان صلوات ختم شد. شهید محمدرضا دهقان یه حس غیر قابل بیان...‌‌‌ ایشون کارهای خودش را میکرد ولی من کنارش بودم هرجا که می رفت. حواسش به امنیت و حفظ سلامتی من و اینکه کسی از مردم اونجا ما را نشناسه بود‌ یک یا دو نفر دیگه همراهش بودن گاهی باهم حرف میزدند و اطلاعات به هم میدادن ولی من چهره ی اونها حتی در عالم خواب واضح نمی دیدم. بنده نکته ی خاصی از این خواب متوجه نشدم. هرچه بود منو عاشق خودش کرد. فقط این را میدانم که دیدن شهید در خواب بی نهایت مطلوب و رضایت بخش و دوست داشتنی و آرامش بخش بود. البته درعالم خواب ایشان با وجود اینکه مشغول انجام ماموریتهای خود بود. خیلی حواسش به من بود که اتفاقی برام نیفته. این حس که یکی اینجور حواسش بهت هست. آرامش بخش هست. یه امتحانی داشتم که گفته بودند اواخر تیرماه برگزار میشود. من دوهتفه قبل پدرم تصادف کرده وحالش خوب نبود و من نتونستم بخونم. میخواستم انصراف بدم قرار بود اواخر تیر امتحان باشه. یعنی همین هفته. من یکشنبه گفتم محمد رضا جان اگه امتحان عقب بیفته به نیتت ۱۰۰ صلوات میفرستم. فکر نمیکردم که جوابم بده. با کمال ناباوری سایر دروس این هفته امتحان گرفتن و گفتن شما بعد از ۱۵ مرداد. و اینجا بود که متوجه شدم چقدر کنارم هست. 😭😭😭 🌹⃟—ʝσiŋ↷ 💠•❮ @Delneveshte_shahid_dehghan ❯•💠
┄•❥ ﷽ 💌 میشناسی مرا... همان که هر روز سرت را درد می آورم |•🌸💎•| گاهی میگویم خوش به حال رفقایت آن لحظه های با تو، چقدر با برکت و دلچسب بوده... کاش من جای خواهر تو بودم. تو هم میشدی همان برادر نداشته ام. اما پشیمان میشوم از حرفم. اگر شهید نمی شدی، من تورا میشناختم؟ تو مرا میان این همه آدم پیدا میکردی؟ اگر شهید نمیشدی من کجا بودم... میدونی... هرکسی نمیتونه حتی بعد از رفتنش، دست آدما رو بگیره! خوشحالم که تو هم جز آن کم یاب هایی... به مقامی رسیدی، که رتبه یک کنکور بودن جلویش زانو میزند... نمیدانی چقدر خجالت میکشم از آن چهره معصومت ، از آن لبخند زیبایت،هنگامی که میفهمم گناهی سر زد و تو را ندیدم... میشه... میشه بازم مردونگی کنی و دستمو بگیری؟! این دفعه فرق داره. من دارم از کوه پرت میشم پایین. دارم غرق دنیا میشم دستم را بگیر تا نیوفتم. من هم میخواهم بیایم بالا. بالا تر از ابر ها... 🌹⃟—ʝσiŋ↷ 💠•❮ @Delneveshte_shahid_dehghan ❯•💠
💌 راستش رو بخواین من اصلا کلمه ای به نام دوست شهید یا رفیق شهید نشنیده بودم. یا اگر شنیده بودم هم اعتقادی بهش نداشتم. نقطه عطف تغییر من این شهید بود. یادمه تازه ایتا رو نصب کرده بودم. اوایل تحولم بود. توی چند تا کانال عکس این شهید رو دیدم. به نظرم جالب بود. حس کنجکاوی منو بیدار کرد. به طوری که تا وصیت نامه و عکس و فیلم و مستند و... در آوردم. وقتی چشمم به عکسش میفتاد حس غریبی داشتم. یه حس آرامش، آرامشی که خاص بود. یعنی تا حالا اون حس رو نداشتم. چند وقتی بود که بیخیالش شده بودم که یه نفر بهم گفت دوست شهید تو پیدا کن. هر چی گشتم بین شهدا هیچ کدوم رو نمیخواستم به عنوان دوست شهید بپذیرم.راست و حسینی بگم به دلم نمی‌نشست. یه شب که تو این فکر بودم و ذهنم به هم ریخته بود وقتی خوابیدم خواب دیدم که شهید محمد رضا دهقان امیری اومده به خوابم. من مات و مبهوت روی تخت نشسته بودم و اون توی چهارچوب دیوار بود. کاغذ کوچکی رو گذاشت روی میز آرایش. با خط قشنگی روش نوشته شده بود : مطمئنی که میخوای تغییر کنی؟ یک خودکار توی دستم بود که جلوی اون جمله نوشتم :بله لبخندی زد و از در رفت بیرون. از همون موقع بود که رسما برادرم شد. همیشه دلم برادر میخواست برای همین عنوان دوست شهید رو به برادر تغییر دادم. چند وقتی که از آشنایی من با این شهید می گذشت حضور شهید دهقان رو به وضوح توی زندگیم احساس می‌کردم و میکنم. اگر شهید دهقان رو نشناخته بودم‌ تا حالا حتما از پا میفتادم. ميشه گفت لطف خدا در حق من بود. 🌹⃟—ʝσiŋ↷ 💠•❮ @Delneveshte_shahid_dehghan ❯•💠
💌 سلام برادر دلم می خواهد وقتی سر مزارت می آیم سالها زمان متوقف شود و من همانجا بایستم .... دلم نمی خواهد حرفهایم تمام شود ..... دلم نمی خواهد بروم .... دلم می خواهد خودم را به باد بسپارم.... اما آنقدر سنگینم که جا به جا نشوم سنگین از بار گناهانم ... نه فرصت عقب رفتن دارم نه حال جلو رفتن....فقط مانده ام ....مانده ام در دنیای سختی ها .... اما به قول شما شهادت حال می خواهد.... اما نه ! من خودم را می کشم ... هر چقدر سنگین باشم .... هر چقدر می خواهد سخت باشد ! درد دارد ، اما راه من راه رفتن است نه ماندن ! باید بروم ....شرمنده ام ....خسته ام .... وقتی غیر ممکن بود بیام پیشت ، اومدم ... وقتی غیر ممکن بود تغییر کنم ، کردم .... وقتی غیر ممکن ها باتو ، با خدا ....ممکن می شود می دانم که نباید بمانم ...باید بروم..... راه ما راه رفتن است نه ماندن..... سبک شدن می خواهم ... شهید شدن می خواهم .... شما خودت کمکم کردی بشناسمت... خودت سر راهم اومدی ... دستمو گرفتی ... بلندم کردی ... و دستمو ول نکردی ... تا آخرش موندی مرد و مردونه من خسته بودم بریده بودم و چه سنگ صبوری بهتر از شما ؟! و حالا تمام زندگیم را مدیون شهدا هستم ....💔 🌹⃟—ʝσiŋ↷ 💠•❮ @Delneveshte_shahid_dehghan ❯•💠
✨مسابقه ♥️ 💌 یادم نمی‌رود روزی که با تو در مشهد شب اول محرم در نخستین شب های تحولم آشنا شدم،در چهارمین باری که امام رضا طلبیدمان زیارت.. شده بودی روضه ی مجسم و من نمی‌دانستم این حس از کجا آمده...مگر تو را از کی میشناختم که با روضه ی وداع حضرت زینب با امام غریبمان یاد شهادتت افتادم...روضه را گوش دادیم که از تو گفتند و شد شروع آشنایی فقط میتوانم بگویم خدا تو رو فرستاده بود که جای برادر بزرگتری که نداشتم پر کنی و تکیه گاه باشی ، برای روزهایی که از خدا دور بودم و تو نزدیکم کردی،دعایم کردی، برادری کردی اگر بخواهم برادرانه هایت را بشمارم خیلی هایش را از قلم می اندازم چون بسیارند... فقط بگویم معنای واقعی برادر تویی! 🌸🌱| @Delneveshte_shahid_dehghan
✨ مسابقه ♥️ 💌 سلام حضرت برادر...😔 برای من سخت هست که از شما بنویسم ، شما که تمام وجودتون سرشار از عشق و محبت به اهل بیت بوده ... نمیدونم از کجا شروع کنم... یادم هست خیلی به دنبال شهید و شهادت بودم ، کلی متن و فیلم رو از شهدای مختلف دیده بودم . تا اینکه با یه شهید آشنا شدم ؛ با اینکه ۲۰ سالگیش تمام نشده بود ؛ فدایی بی بی زینب(س) شده بود و اون فرد شما بودید. 😇اولا زیاد برام جالب نبود . سعی می کردم هر متن و فیلمی که از ایشون هست برای دوستم بفرستم تا شاید متحول بشه و یک فرد مذهبی بشه. بعد از چند روز متوجه شدم که دوستم نمازاش رو سروقت میخونه، مدام در حال دعا و قرآن خوندنه و شما رو به عنوان رفیق شهیدش انتخاب کرده☺️... همون موقع ها بود که یک شب شما آمدید به خوابم و لبخند بر لب داشتید و از این کار من راضی بودید. 🙃 بهتون گفته بودم شما اولین شهیدی هستید که به خواب من اومدید؟ فقط خدا میدونه که من چقدر خوشحال بودم به خاطر اینکه همچین عنایتی به بنده کردین.🌸 دیگه کم کم اون متن ها و فیلم هارو خودم بیشتر دنبال میکردم و پیگیر بودم ‌. تا جایی که دیدم عکس ها و فیلم های زیادی ازتون دارم و کتابی که درمورد شما هست رو خریدم و تمامش رو در طول یک هفته خوندم . انقدر پیگیر شما بودم که همه مسخره ام میکردن، ولی من باز هم به کارم ادامه میدادم.😊 انقدر شخصیتتون والا و عزیز بود که دوست داشتم از همه نظر شبیه شما بشم .🙂 بنابراین شما رو به عنوان برادر شهیدم انتخاب کردم. از اون موقع به بعد مدام با شما حرف میزدم . هر کار خیری که انجام می دادم ثوابش رو برای شما می فرستادم . 😌یادم هست یک شب خیلی دلم گرفته بود و عکس شمارو جلوی چشمم گرفتم و فقط گریه میکردم و می گفتم :(( شهید ، فرض کن منم خواهرت، فرض کن منم مهدیه ام . تا جایی که یادمه شما خیلی روحیات لطیفی داشتی و طاقت دیدن ناراحتی دیگران رو نداشتی ، نمی خوای به من کمک کنی؟😭😢)) و در همون حال خوابیدم. تا خود صبح ، خواب مزار شمارو میدیدم و موقعی که بیدار شدم چنان آرامشی داشتم که تا اون لحظه نداشتم. 🙂 من معتقدم شهدا مارو انتخاب میکنن تا رفیق شهیدمون باشن و مارو به راه راست هدایتت کنن. تا اونها نخوان، ما همچنان در منجلاب گناه فرو میریم . امیدوارم که با اعمال و رفتارمون شرمنده ی خون شهدای عزیزمون نباشیم...🙃🌺 🌸🌱| @Delneveshte_shahid_dehghan
💌 سلام برادر دلم می خواهد وقتی سر مزارت می آیم سالها زمان متوقف شود و من همانجا بایستم .... دلم نمی خواهد حرفهایم تمام شود ..... دلم نمی خواهد بروم .... دلم می خواهد خودم را به باد بسپارم.... اما آنقدر سنگینم که جا به جا نشوم سنگین از بار گناهانم ... نه فرصت عقب رفتن دارم نه حال جلو رفتن....فقط مانده ام ....مانده ام در دنیای سختی ها .... اما به قول شما شهادت حال می خواهد.... اما نه ! من خودم را می کشم ... هر چقدر سنگین باشم .... هر چقدر می خواهد سخت باشد ! درد دارد ، اما راه من راه رفتن است نه ماندن ! باید بروم ....شرمنده ام ....خسته ام .... وقتی غیر ممکن بود بیام پیشت ، اومدم ... وقتی غیر ممکن بود تغییر کنم ، کردم .... وقتی غیر ممکن ها باتو ، با خدا ....ممکن می شود می دانم که نباید بمانم ...باید بروم..... راه ما راه رفتن است نه ماندن..... سبک شدن می خواهم ... شهید شدن می خواهم .... شما خودت کمکم کردی بشناسمت... خودت سر راهم اومدی ... دستمو گرفتی ... بلندم کردی ... و دستمو ول نکردی ... تا آخرش موندی مرد و مردونه من خسته بودم بریده بودم و چه سنگ صبوری بهتر از شما ؟! و حالا تمام زندگیم را مدیون شهدا هستم ....💔 🌹⃟—ʝσiŋ↷ 💠•❮ @Delneveshte_shahid_dehghan ❯•💠
✨ مسابقه ♥️ 💌 🌺بسم‌رب‌الجهاد🌺 سلام برادر عزیزترازجانم💚 نمیدانم که چگونه و چرا وارد این زندگی من شده ای فقط این را میدانم که در لحظه های تنهایی ام کنارم بودی....... زمان هایی که دلتنگ بودم نگاه های مهربانت آرامش این دل شکسته من بود....... گاهی برای فراموش کردن سختی های دنیا با عکست صحبت کردن و زمزمه کردم را شروع میکردم😔 تمام حرف هایم را به تو می گفتم‌ و تو مهربانانه برای من برادری میکردی و شدی پناه خستگی های من💔 هرچه دردهایم،زخم‌هایم‌بیشتر میشود تو مرهم های بهتری را برایم می آوردی..... گذشت و گذشت........ یک عصر که فکر میکردم دیدم چشم هایت مرا بیشتر با خداوند منّان آشنا کرد..... یک لحظه چشم هایم مثل ابربهار شروع به باریدن کرد از اون دلتنگی💔برای مزار آرامش بخش تو....... برای چیذر که من باشم و تو مثل برادری مهربان به من آرامش بدی.....✨ من تو را ندیده و نمی شناختم اما وقتی به خودم آمدم دیدم من هستم و یک برادر مهربان 💚 می‌دانی❗️ وقتی‌به‌سن‌وعاقبت‌تونگاه‌می‌کنم؛حسرت‌میخورم..... البته‌👈🏻خوشحال‌هم‌می‌شوم🤩 که‌جوانی‌ات‌رافدای‌عمه‌سادات💛کردی.. میدونستی تو اولین برادر من هستی❤️ در همین حال خود که بودم که چه شد تو شدی برادر من🤔 که چشمم‌ به عکس دلنشین کتابت‌ افتاد و ذوق کردم😍 یعنی این کتاب مال منه😍😍 برادرم💚ببخش..... خیلی حرف زدم.... فقط این بدان که من ازهمه برادری هایی که در حق من کردی خیییلی‌ ممنونم✨ داداش مهربون‌من🧡 برای من دعا کن 🙃 یاعلی🖐🏻 🌸🌱| @Delneveshte_shahid_dehghan
┄•❥ ﷽ 💌 💚به نام رب شهدا💚 تقدیم به برادر شهیدم محمد رضا دهقان: سلام به شجاعترین، رشید ترین و سرسبز ترین بهار جاوید🌹🌹🌹 سلامم را چند روزی است ، داده ام به روح پاکتان ،چقدر سخت است، این عهد نامه را نوشتن.... اما می نویسم: برادر شهیدم قول می دهم، لحظه لحظه این روزها را فراموش نکنم و بمانم تا جایی که دیگر فاصله‌ای با شما آسمانی ها نداشته باشم☁️☁ پس کمکم کنید تا بال پرواز بگیرم.🦋🦋🦋🦋🦋🦋 در این یک سال که شما را شناختم فهمیدم که شهدا از ما اشک نمی خواهند،😭😭😭 عمل می خواهند؟ ما بر ای خوشحالی آقا چه کردیم؟ غیبت کردیم ؟ دروغ گفتیم؟ نگاه به نامحرم کردیم ؟ حجاب کردیم ؟ برادرم به شما قول می دهم🤝🤝 دلم را از غیر شما بشویم و فقط به خدا امید داشته باشم🤲 و در راه خدا و شما تلاش کنم تا همه وجودم را غرق پاکی و ایمان فرا گیرد. برادرم❤️❤️ شما بوی آسمان دارید⛅️⛅️ پس به حرمت خدای آسمان ها شفاعتم کنید.🙏🙏🙏🙏🙏 حال که شما بال و پر گرفته اید🦋 گهگاهی نیز خبری از زمینیان غبارآلود،همچون خواهری مانند من بگیرید وپاکم کنید.💐💐💐 تاراهتان همیشه جاوید بماند دوستدار تمامی شهدا❤️❤️❤️❤️ شهیدان همیشه زنده اند.» @delneveshte_shahid_dehghan
✨ مسابقه ♥️ 💌 "رفیقم" دقیقا یادم نمیاد چه تاریخی بود فقط یادمه که کلاس دهم بودم و درس آمادگی دفاعی داشتیم و یادمه که معلممون گفته بود راجب یه شهید پاور درست کنید... من قبلا ایشون رو دیده بودم اما شناختی نداشتم و کلا اون موقع ها چیزی از رفیق شهید داشتن نمیدونستم میتونم بگم اولین جایی ام بود که باعث شد بعدا هرکی پرسید رفیق شهیدت کیه بگم شهید محمدرضا دهقان...☺️💚 اون موقع من بین کلی شهید ایشونو انتخاب کردم و راجبشون تو کلاس گفتم... و بعدش فیلمایی دیدم که بعضی آدما چقدر با رفیق شهیدشون ارتباط دارن و باهم حرف میزنن فکر کنم اون موقع ها زیاد حالم‌خوب نبود که قشنگ یادمه هرشب یه فیلم ازشون داشتم نگاه میکردم و باهاش حرف میزدم و همه چیو تعریف میکردم و اشک می‌ریختم نمیدونم حرفامو میشنید یا نه ولی همیشه به یادش بودم و میگفتم هست... (یه تیکه از اون فیلمم گذاشتم میتونید ببینید) و یه چیزی که همیشه باعث شد جلوش منو شرمنده کنه اینه که نمیدونم کی و چرا و چجوری من کلا دور شدم از همه از خودم و...و یادم رفت که رفیقی داشتم.... شاید بخاطر شرمندگی بود که اگه عکسشو هم میدیدم یهویی ناراحت میشدم و میگفتم محمدرضا و سکوت میکردم و سریع میگذشتم... ولی اینو خوب میدونم که هنوزم دلم باهاشه من اگه بد بودم اون خوبه اون میبخشه...🙂❤🌱 حتی یادمه رفته بودم رو mapsو نگاه میکردم ببینم چقدر باهاش فاصله دارم که شاید بشه یه روز ببینمش... امیدوارم لایق دیدار باشم.... [و میخوام‌ بدونی که من خیلی دوست دارم،میدونم میبینی...💕] 🌸🌱| @Delneveshte_shahid_dehghan
کانال رسمی دلنوشته شهید دهقان
┄•❥ ﷽ 💌 بسم رب الشهدا... امدم بنویسم از تو، فقط وفقط ازخودت، تویی که به هر که دست برادری دهی با تمام معرفتت همراهیش میکنی. خداراشکر که من را هم هرچند که لایق این خواهری کردن نبودم اما تو خود مرا لایق برادریت کردی. ممنونم از خداوند که این راه را به بهترین نحو در زندگیم قرار داد و بعد او از خودت ممنونم که تا میبینم تنها برادری از توست. آری برادرم! هر دم که شک کردم در اینکه من تو را به عنوان برادر شهیدم انتخاب کردم یا تو؟ کاری میکنی که دیگر هیچ شک و تردیدی باقی نماند و باتمام وجود درک کنم که تو خودت مرا انتخاب کردی. اگر بخواهم بگویم از لطف ها و برادری هایت که باید سطرهای بسیار بنویسم، اما در میان همه این الطاف بگذار یکی از انهایی را بگویم که حتی در خواب هم آن را تصور نمیکردم. چه کسی حتی فکرش را میکند منی که در یک شهر مرزی زندگی میکنم و حداقل 800کیلومتر با مزارت فاصله داشتم، طوری مرا بطلبی که حتی لحظه ورود به محوطه امامزاده هم باور نکنم که کجا امده ام! اصلا باور کردنی نبود منی که برایم امدن به چیذر آرزو شده بود حال در برابر حرم امامزاده ایستاده بودم و وارد محوطه حرم میشدم، حیران بودم و نمیدانستم باید چه کنم، با چشم تمام مزارها را نظاره میکردم یکی پس از دیگری، تا اینکه درختی را در برابر چشمانم دیدم پُر بود از سربندهای سبز و زرد و سرخ رنگ ، در کمتر از ثانیه ای یاد تصاویر مزارت افتادم که همین درخت را بارها در کنار مزارت دیده بودم، آری مزارت به وضوح در برابر چشمانم نمایان شد. واقعا حس عجیبی بود لحظه ای دلم میخواست به سوی مزارت حرکت کنم و لحظه ای دور از ادب میدیدم وارد حرم نشوم و به امامزاده عرض ادب نکنم اخر تصمیم بر ادب گرفتم و وارد حرم امامزاده شدم هیچ چیز نمیفهمیدم و در فکر برادر بودم که اصلا من کجا و اینجا کجا؟! مختصر زیارت کردم و فقط توانستم قبله را پیدا کنم و به پاس این موهبت الهی سجده شکر به جا اورم. خارج شدم، کفش هایم را که پوشیدم دیگر حواسم به اطراف و افراد دور و برم نبود و قدم قدم به سوی مزارت حرکت میکردم. کنار مزارت نشستم و سنگ مزار را لمس کردم،بغض عجيبی داشتم، تمام وجودم را شوق و شعف فرا گرفته بود و صورتم خیس اشک هایی بود که از شوق دعوتت از هم سبقت میگرفتند. و حال من بودم و مزاری که در تارپود سخت خود پیکر مدافعی را در بر گرفته بود که برای حفظ ناموس شیعه، و دفاع از حرم خواهر ارباب لحظه ای عقب نشینی نکرد و اخر هم با قلبی پر از عشق و اخلاص، دنیا و تیرگی هایش را رها کرد و به قافله شهدا پیوست. برادر راستش را بخواهی با بازی کلمات هم نمیشود نوشت که چقدر آن حس زیبا و معنوی بود چرا که بیش از این کلمه ای نمیابم در وصف این زیبایی،اما وظیفه دانستم برای حفظ راهت در حد توانم یک نمونه از هزاران لطف و معرفتت را بازگو کنم که شاید حتی یک نفر با خواندن این متن به راه زیبای شما قدم گذارد و ادامه دهنده راهتان شود. و در آخر باید بگویم برادرم بابت نگاهت ممنونم. تاریخ زیارت مزار برادر:1400/3/21 «و‌من الله التوفیق» نویسنده :یاسمن رستمی _______________________ 🌹⃟—ʝσiŋ↷ 💠•❮ @Delneveshte_shahid_dehghan ❯•💠
┄•❥ ﷽ 💌 بسم رب الحسین(ع) سلام شهید زنده... بعدازمدتها،دیشب،یاد تو به نحوی عجیب،قلبم را احاطه کرده بود! خیلی وقت بود اینگونه به ما سر نزده بودی... نه!ببخشید! خیلی وقت بود که "من" غرق خودم بودم و "من" این مجال را گرفته بودم... دور بودم اما...این دلیلی نبود بر نبودنم! راستش بودم،خیلی هم بودم،اما نزدیک نمی آمدم! آخر میدانی چیست؟! تا یک وجدان آرام ویک قلب عاشق این اجازه را ندهد نمیشود آمد! آنقدر دلم تنگ شده بود که با یادت نفسم بند بیاید اما...دستوری برای این دیدار صادر نمیشد...که نمیشد...! چند روزی از آن "روز" گذشت! بودم و و ... اما و بی نهایت ... شاید هیچکس جزتو نتواند حال مرا در دل این واژه ها،آنگونه که باید و آنگونه که هست درک کند...! و من نیز سر باز میزنم از هرآنچه توضیح اضافه است،که میدانی،تویی که باید بدانی... آری... چند روزی گذشت واینبار،من،اجازه را نه از قلب خودم،که از" تو" خواستم،که حقیقت نیز همین است...و اینبار هم چیزی از برادری کم نگذاشتی... وباز هم این قلب ترک برداشته را خودت بر عهده گرفتی... این را از دیشبی که عجیب به جانم نور تاباندی فهمیدم...در شب مبارک ومنور آسمانی شدنت... میخواهم از طرف خودم،از طرف یک غربت نشین!(نه یک غربت نشین ره یافته ومخلص!بلکه یک غربتی دور افتاده وجامانده!!) به تمام دوست دارانت بگویم که ،تنها به رتبه برترهای اخلاص وبندگی توجه نمیکند! دل های معمولی و"زیر خط فقر نشینان تقرب ومعرفت"را هم خوب در می یابد... خوب میخرد... وحتی شاید خوب تر میخرد... 🌹⃟—ʝσiŋ↷ 💠•❮ @Delneveshte_shahid_dehghan ❯•💠
✨ مسابقه ♥️ 💌 سلام علیکم🌺 من باید این آشنایی با اخوی شهیدم رو مدیون کرونا باشم ! کرونا با تمام لطمه هاش به من و دنیا ، یه شهید آسمونی رو سر راه من قرار داد که من زندگیمو به ایشون مدیونم . من یه دانش آموز ۱۴ سالم که دوساله درس و مشقام مجازیه . با یکی از دوستام که اونو آبجی صدا میکردم ، درباره شهدا حرف زدیم و رفیق شهیدامونو به هم معرفی کردیم . شهید محمد رضا دهقان امیری رفیق شهید دوستم بود . کم کم رفتم از شهید دهقان مطلب خوندم و براشون کلیپ و چیزای دیگه درست کردم . عکسشون روی میزمه و کتابشونو خریدم . بین ما قرار مدارایی بود که گذاشته بودیم . شهید دهقان دیگه رفیق شهید من نبود . با اینکه توی زندگیم هیچ برادری نداشتم ایشونو برادر خودم میدونم و عین یه برادر واقعی دوسشون دارم و تو مشکلات سخت بعد خدا و ائمه همیشه از ایشون میخواستم که کمکم کنن. 🌸🌱| @Delneveshte_shahid_dehghan
✨ مسابقه ♥️ 💌 به‌نام‌خدایی‌ که توراآفرید که‌چراغ‌راهمان‌شوی 💫🕊 چشم‌می‌چرخانم...بازهم‌دعوت‌شده‌ی‌مزارت‌هستم.. آرام‌قدم‌برمیدارم‌وازبین‌قاب‌عکس‌ها‌سرک‌میکشم وبه‌دنبال‌قاب‌عکس‌زیبای‌تومیگردم⚘ راستی، حضرت برادرم ✨.....می‌دانستی قاب عکس‌مزارت‌انگار‌داردباآدم‌حرف‌میزند؟ انگارباآن‌لبخند‌🙂وباچشمانی‌که‌درآن‌عشق‌شهادت موج‌می‌زند‌می‌خواهی‌چیزی‌بگویی.......✨ خب....می‌گفتم.... بالاخره‌ازمیان‌مزارهای‌شهدا‌به‌مزارت‌رسیدم🌱 شلوغ‌بودومن‌دلیلش‌را‌نمی‌دانستم.... به‌رسم‌ادب‌وبرادری‌نشستم‌و‌بوسه‌ای‌برسنگ‌مزارت زدم.... راست‌می‌گویند‌شهادت‌سنگ‌رابوسیدنی‌می‌کند🌙 راستی...درآن‌خواب‌خادم‌مزارت‌هم‌شدم... چشم‌که‌بازکردم‌دیدم‌همه‌اش‌خواب‌بود...💫 یک‌خواب‌شیرین🍃 نمی‌دانم‌چرافقط‌مرامهمان‌و‌زائرمزارت‌میکنی...🕊 نمی‌شود‌به‌رسم‌برادری...ازهمان‌برادری‌‌ها‌که‌با شهیدرسول‌‌داشتی،گه‌گاهی‌اگر‌وقتت‌آزادبود... مهمان‌خواب‌های‌من‌هم‌بشوی؟ ✨ حضرت‌برادرم✨ می‌دانی؛ وقتی‌به‌سن‌وعاقبت‌تونگاه‌می‌کنم... حسرت‌میخورم..... البته‌خوشحال‌هم‌می‌شوم😍.... ازته‌دل✨ که‌جوانی‌ات‌رافدای‌خواهرحضرت‌ماه‌🌙💛کردی.. وحالا....زمانی‌که‌خیلی‌ازهم‌‌سن‌وسالانت‌تازه‌درس‌و دانشگاه‌راتمام‌وبه‌فکرپول‌و...هستند.....توخیلی‌ وقت‌است‌مدرک‌فارغ‌التحصیلی🔖ات‌رااز دانشگاه‌شهادت🕊🥀 گرفتی..... مبارکت‌باشد 😇✨🌱 راستش‌رابخواهی‌پارسال‌این‌روزهاهنوزخیلی‌باشما آشنانشده‌بودم. هنوزطعم‌داشتن‌برادربزرگ‌ترآنهم‌ازجنس‌شهدا‌را‌ نچشیده‌بودم ✨😇 داستان‌آشنایی‌من‌با‌شما‌هم‌معجزه‌ای‌شد درزندگی‌ام نه‌فقط‌اشنایی‌باشما بلکه‌باتمام‌شهدا🕊 آن‌روزها هنوز طعم زندگی با برادران شهید را نچشیده بودم 💫🍃 بعدازتحولم خداباردیگرباشهدا‌نوری‌واردزندگی‌ام‌کرد💫 وقتی‌برای‌اولین‌بارکتاب‌شهیدحمیدسیاهکالی‌را خواندم اولین‌کتاب‌شهدایی🕊 بعدازآن‌خیلی‌ناگهانی‌چندوقت‌بعدش وقتی‌برای‌اولین‌بارازخانواده‌درخواست‌کردم که‌باهم‌به‌گلزارشهدابرویم دربدو‌ورودناگهان‌‌کسی‌که‌برعکس‌ماداشت‌ازگلزار خارج‌می‌شد‌دستش‌را‌به‌سمتم‌دراز‌کرد‌وکتابی‌را‌به‌ من‌داد روی‌کتاب‌‌نوشته‌بود 💛سلام‌برابراهیم و‌من‌باردیگر‌دعوت‌شده‌ی‌دنیای‌شهداشدم کتاب‌را‌برای‌باردوم‌خواندم و‌این‌دفعه‌نه‌مثل‌قبل بلکه‌با‌تمام‌وجود برادرشهیدم‌شد‌‌شهیدابراهیم‌هادی🌱 چند‌روزبعد‌با‌آمدن‌شما‌درزندگی‌دیگر‌همه‌چیز‌تمام‌ شد‌و‌قدم‌درراه‌جدیدی‌گزاشتم🕊 روزی‌که‌به‌مهمانی‌رفته‌بودیم ناخودآگاه‌چشمم‌به‌عکس‌‌کتابی‌که‌روی‌میز‌بودافتادو زیرلب‌پرسیدم: این‌کتاب‌مال‌کیه؟ وچندلحظه‌بعدجوابم‌راگرفتم‌وفهمیدم‌وصاحبش‌ خودم‌هستم 🕊 چون‌کتاب‌میخواندم‌این‌کتاب‌را‌برای‌من‌اورده‌بودند باخواندن‌کتابت‌شدی‌برادربزرگتم💫⚘ شهیدمحمدرضا‌دهقان‌واردزندگیمان‌شد و باخودش‌شادی‌و‌شعف‌وعشق‌به‌زندگی‌و‌شهادت‌ رااورد🕊و‌هدیه‌کرد‌به‌ما ببخش‌برادر...زیادحرف‌زدم...فقط‌بدان ازتوبرای‌همه‌مردانگی‌هاوبرادری‌هایی‌که‌درحقمان کردی‌ممنونم✨ اول‌ازهمه‌ازشما‌میخواهم‌‌برای‌همه‌کسانی‌که‌هنوز شماوبرادرانت✨🕊را‌نمی‌شناسنددعاکنی... که‌سال‌دیگر‌انهاهم‌دست‌به‌قلم‌شوند‌برایت🖋 دوم‌میخواهم‌حاجت‌رواکنی‌تمام‌دل‌هایی‌که‌ محبت‌تووتمام‌شهدارادارد💛💚 و‌برای‌تمام‌مریض‌ها‌دعا‌کنی🌱 درپایان‌هم‌سومین‌وآخرین‌خواسته‌ام‌رادرگوشی‌به‌ تومیگویم: ✨ همانجورکه‌تلاش‌کردی‌که‌جمله‌ی‌ رو برای خودت عملی کنی ...حالا کمک ماهم کن ....🌱✨ 🌸🌱| @Delneveshte_shahid_dehghan
✨ مسابقه ♥️ 💌 دل اگر تاریک اگر خاموش بسم الله النور گرچراغان است بسم الله الرحمن الرحیم سلام داداش،الان زیر آسمون پر ستاره ی روستا کنار این امامزاده ی غریب دراز کشیدم،موقع خوابیدنم بود،ولی قبلش خواستم ایتام رو چک کنم بعد بخوابم،وقتی دیدم نوشتن دلنوشته چشمام قلبی شد و پر از شور و حال شدم،تمام انرژی و حس و حال خوب هام جمع شدن تو نوک انگشتام.پر شدم از انگیزه،خداکنه حتی خانوادت هم بخونن این متن رو،خیلی دعا میکنم بتونم یه روز بیام چیذر و زیارت کنم مزارت رو.اصلا دوست دارم هرچی اتفاق خوب هست اولین باری که مزارت رو میبینم برام اتفاق بیفته.دو سال پیش سال ۹۸ همون روزای محرم،تصمیم گرفته بودم چادر سر کنم برای دل خودم،و ارادتی که به امام‌حسین ع داشتم.چند روز بعدش که داخل اینترنت میچرخیدم تا ببینم چطور میشه به خدا نزدیک شد و ...ماجرای انتخاب برادر شهید رو فهمیدم،اینکه من هم میتونم یه شهید رو انتخاب کنم و ازش الگو بگیرم.یادم نیست چه کلمه ای رو سرچ کردم ولی لسم چند تا شهید رو اورد رفتم توقسمت تصاویر و چشمام رو بستم.تا یکی رو انتخاب کنم،چشمام رو که باز کردم عکس تو جلوی چشمام بود،خیلی شاد و خندون.مهربون به نظر میرسیدی.اسمت رو پیدا کردم،محمدرضا دهقان امیری.چه قدر اسمت قشنگه برای من. داداشم شدی،نمازام رو هنوز درست نمیخوندم،فقط یکم ظاهرم بهتر شده بود،هنوز وقتی جایی میرفتم چادرم رو برمیداشتم و چتری هام رو بیرون میذاشتم،شرمندم داداش،هنوز بچه بودم نمیفهمیدم.البته بچه که نه😅اونموقع ۱۷ سالم بود.خیلی اشتباها داشتم.آذر ماه با یه هیئت اشنا شدم،به واسطه ی امام حسین و کربلا رفتن.باورت میشه اصلا نمیدونستم هیئت هفتگی داریم؟!یه هیئتی که فقط من و یه خانوم دیگه اونجا میرفتیم.اون خانوم دوستم شد بهترین دوستم.عزیزترینم.کسی که خیلی کمکم کرد.راهنمام شد.اون روزا خیلی باهات حرف میزدم.دقیقا جای برادر بزرگترِ نداشته ام بودی.از دلم میگفتم از خواسته هام که واسطه بشی پیش خدا.ازش کمک بخوای.اول اسفند ماه سال ۹۸ شدم ۱۸ ساله ازون تاریخ ببعد داشت اتفاقای جدید برام میفتاد.اتفاقایی که ... خیلی بیشتر بهت نزدیک شدم.کلی صدات کردم.فروردین سال ۹۹ با دوستم برات ختم قران و...گرفتیم.کلی تولدت رو تبریک گفتیم همه جا.کنکور داشتم اون سال ولی فکر و ذهنم چیزای دیگه بود.چند ماه صدات کردم از خدام بود خوابت رو ببینم.اما... جوابمو نمیدادی.با خودم میگفتم زهرا!تو خیلی بچه بدی ای،معلومه که بهت محل نمیده،معلومه که بین این همه ادم مذهبی تورو نمیخواد و بهت کمک نمیکنه.خیلی دلم شکسته بود.خیلی تنها بودم تو هم که جوابمو نمیدادی.دوست داشتم کتابی که راجبت نوشتن رو بخونم ولی شرایطشو نداشتم نشد که بخونم اونموقع. یه روز ... یه روز زدم زیر همه چیز،دیگه نمیخواستمت،تقریبا لوس کرده بودم خودمو.باهات قهر بودم انقدر ازت دلخور بودم که حد نداره.گفتم من دیگه داداشی به اسم محمدرضا ندارم.دیگه از دوسال پیش صدات نکردم.باورت نداشتم.با خودم میگفتم دروغه که شما زنده این.منو ببخش.دو سال گذشت بدترین بدترین اتفاقا برام افتاد.خیلی زجر کشیدم ولی صدات نکردم.چون فکر میکردم بازم بهم محل نمیدی.انقدر دلم میخواست خوابتو ببینم.دو سه هفته پیش رفته بودم کتابنوش،یه جاییه تو گرمسار که کتابارو رایگان قرض میدن،خدا شاهده وقتی دیدم روی کتاب اسم و عکست رو چه حالی شدم.دوست داشتم راجبت بخونم.کتاب یک روز پس از حیرانی.باورت میشه نمیدونستم طلبه بودی؟!تو این دو سال یکی از باارزش ترینای زندگیم رو از دست داده بودم،تنها امیدم رفتن به حوزه علمیه بود،اما،نمیشد به خاطر یک سری دلایل.وقتی دیدم طلبه بودی انقدر بهت حسودیم شد داداش😅اخه دلم خواست،اخه خیلی اذیت شده بودم،اخه تنهایی کشیده بودم.اخه غمم رو کسی نمیدونست شروع کردم به خوندن کتاب،بهترین کتابی بود که تو عمرم خونده بودم.اصلا فکرشم نمیکردم همچین شخصیتی داشته باشی.تصوراتم بهم ریخته بود.این بار هیچ خواسته ای ازت نداشتم.میترسیدم ازت بخوام و تو واسطه نشی بین من و خدا و باز رابطمون شکرآب شه.دوست داشتم تا ابد کنارم بمونی و راهنماییم کنی.دوست داشتم به خاطر خجالت از تو هم که شده گناه نکنم.پدرم گفت میتونم حوزه ثبت نام کنم.بدون اینکه چیزی بهش بگم.و من.... یه روز از مهلت ثبت نام گذشته بود،اما به طور خیلی عجیبیی برای دومین یا سومین باز ثبت نام رو تمدید کردن. رفتم برای ثبت نام گفتن سایت بستست ولی مدارک رو بذارید.باز ناراحت برگشتم.نمیتونم همه چیزارو بگم،فقط اینکه وقتی برگشتم کلی کنار عکست اشک ریختم،کلی حرف زدم باهات که خالی بشم.بهت گفتم چقدر اون چیزیو کع از دست داده بودم رو دوست داشتم.گفتم الان فقط حوزه میتونه یکم دستمو بگیره و منو ببره سمت خدا،گفتم اگر خیر و صلاحه واسطه شو از خدا بخواه.گفتم اگر نشد هم خیره خدا بوده و ازت دلگیر نمیشم.
✨ مسابقه ♥️ 💌 بسم رب شهدا و صدیقین قلم را به دست می گیرم ولی سنگینی قلم توان نوشتن را از من میگیرد آری روز دیدارمان به نوشتن نیست به یاد آوردن است. روز دیدار؟! بله درست شنیدی روز دیدار،روزی که من از عمق وجودم تو را یافتم روزی که در کتابخانه نظاره‌گر کتاب ها بودم تا تو را میان کتاب‌ها یافتم روی آن نوشته بود: ابووصال (کتاب طلبه دانشجو،شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری) از مفهوم کتاب معلوم بود وصالی در راه است،وصالی که شدی برادرم و من هم خواهرت. برادر جان حالا که تو را یافتم می‌خواهم از زندگیت بگویم که مرا غرق در خود کردی. در روزگاری که پر از گناه بود و ماسک محافظ کم و ویروس ها هر روز در حال پخش،خودم یکی از مبتلا شدگان این ویروس بودم راه نجات را نمی دیدم تاریکی درونم را فرا گرفته بود هر چقدر که می‌گذشت عمق ویروس های در حال پخش شده وجودم را حس می کردم.برای نجات دادن خود راهی مشهد شدم حالم هر روز بدتر میشد تا اینکه در کتابخانه بارگاه ملکوتی قدس تو را دیدم انگار نگاهت روشنایی شد در حال ذوب کردن تاریکی ها صدای شکسته شدن تاریکی وجودم را حس کردم که روشنایی آتشی بود بر جانش، کتاب را به دست گرفتم و آن را مطالعه کردم آنجا بود که معنی غیرت را فهمیدم غیرتی که از خانواده خود گذشتی تا برای بانوی دمشق امنیت ایجاد کنی آن آشنایی باعث افتخارم بود ولی با این روسیاهی چطور می‌توانستم خواهری برایت باشم؟!! با چشمانی اشک آلود به خواب رفتم در عالم خواب خودم را کنار تابوتت دیدم از خواب پریدم و این خواب امیدی شد که مرا خوانده ای. من شنیدم سرعشاق به زانوی شماست و از آن روز سرم میل بریدن دارد. و من اللّه التوفیق 🌸🌱| @Delneveshte_shahid_dehghan
┄•❥ ﷽ 💌 🔸بسم الله الرحمن الرحیم🔸 چه حال خوبی به دل میدهد،خیره شدن به چشمانت،درد ودل وصحبت... از هردری سخنی گفتن وگاهی هم حتی اشک...! ودل حال بهتری دارد زمانی که میداند به تک تک حرفهایش گوش میدهی وپای صحبتش مینشینی... اصلا از وقتی که آمده ای دل حال بهتری دارد،خیلی بهتر... نمیدانم چطور واز کجا آمدی!اما خیلی خوب شد که آمدی... آمدی ومعجزه ی زندگیم شدی برادر... از زمانیکه زندگیم متبرک به حضورت شده لحظه ای را سراغ ندارم که از یادت دور بوده باشم! میدانم...قبول دارم...گاهی آنگونه که باید نبودم... اما،هرگز از یادت غافل نشدم وبه لطف خدا نخواهم شد... برادرم،تو بهار زندگی من هستی...! فصل شکفتن زیبایی در زندگیم...! برادرم تو صدای زیبای دعوت به سوی مسیری هستی که وجب به وجبش،ذره ذره اش باعشق گره خورده! آقامحمدرضا...حضورت زیباترین هدیه ایست که خداوند به من لیاقت درکش راداد...! حالاهم درمحضرخودت خداوند را قسم میدهم که لیاقت این حضور را هیچگاه از من وتمام کسانی که دل به مهر شهدا بسته اند نگیرد... آمینش هم باشما باشد برادر!! التماس دعای همیشگی عزیز برادر... 🌹⃟—ʝσiŋ↷ 💠•❮ @Delneveshte_shahid_dehghan ❯•💠