🌹 خاطره شماره23 💌 سلام‌بر‌آنانڪہ‌شبانگاهان مۍ‌جنگند؛ وصبح‌دم‌با‌ڪفن‌ باز‌‌مۍ‌گردند:))🌿 اذر ماه سال ۹۴ بود که من با شهید بزرگوار آشنا شدم؛ درست ۱ ماه و ۷ روز بعد از شهادتشون روز ۲۸ آذرماه ۹۴ ما قرار بود برای مدرسه مون نمایشگاه مدرسه انقلاب بزنیم و در تدارک بودیم یک قسمت از نمایشگاه اختصاص به معرفی شهدای مدافع حرم و شهدای دفاع مقدس داشت💛 بنا براین ما احتیاج داشتیم اطلاعات و عکس های یک سری از شهدا رو جمع اوری کنیم، و برای معرفی شهدای مدافع حرم تمرکزمون روی شهدای جوان بود و هم نسل خودمون یعنی دهه هفتادی ها؛ یک روز که نشسته بودم پشت سیستم و دنبال بیوگرافی و عکس های شهدا میگشتم چشمم خورد به عکس ۲ تا شهید که پایینش نوشته بود جوان ترین شهدای مدافع حرم ایرانی عکس رو باز کردم دیدم دو تا عکسه کنار هم، یه اقا پسری با لباس سبز و لبخند و یه اقا پسر دیگه با لباس نظامی و تفنگ به دست اسم هاشون رو خوندم "شهید محمدرضادهقان امیری" "شهید سیدمصطفی موسوی" تعجب کردم نگاه هاشون گیرا و خنده بر لب داشتن با خودم گفتم یعنی این جوان ها شهید شدن؟!🙄 با اینکه میدونستم از جوان های دهه هفتاد هم شهید داشتیم اما فکر نمیکردم که این شهدا متولد ۷۴ و ۷۵ باشن. اسم هاشون رو نوشتم و عکس ها رو سیو کردم و رفتم دنبال زندگی نامه شون وقتی زندگی نامه و وصیت نامه ها رو میخوندم گریه ام گرفته بود😢 از همون روز تصمیم گرفتم به این ۲ شهید بگم برادر بزرگتر... (قبل از این دو شهید ، شهید علی خلیلی که شهید امر به معروف هست رو به عنوان برادر شهید انتخاب کرده بودم) و حالا ۳ برادر داشتم که میدونستم حواسشون بهم هست.😌 ... @Delneveshte_shahid_dehghan