#خاطرهآشناییخادمینباشهید🌹
#خاطرهخادمی خاطره شماره25
#ارسالیخادم💌
نمیدونم چقدر میتونم اینجا باز بنویسم (اقرار به گناه خودش مشکل داره چون) از طرفی شما که از همه چی خبر داری اما خواننده این متن همین رو بدونه که دختر مومن دیروز که از نماز خوندن عشق میکرد و با اصرار خودش می رفت مسجد و چادر میپوشید، حالا اما از چادر متنفر شده و نماز خوندنش یکی در میون شده بود😓 حتی عامدانه نمی گرفت!
دختری که از ۸ سالگی با اصرار خودش روزه مستحبی گرفته بود، محرم و نامحرم هم برام نامفهوم شده بود و فرقی نمیکرد.😔
سن حساس نوجوانی و دوست غیر خوب بهانه است قبول اما به این بهانه ها باختم خیلی هم بد باختم.😢🍂
سال دوم و سوم راهنمایی خیلی بد گذشت، دیگه حتی ذکر و دعاهام هم منحرف شده بود یادم نمیره تو شب قدر چی از خدا خواستم خداروشکر که نشد و خدا به حرف من گوش نداد.😕
دختر کوچولویی که عاشقانه کلاس قرآن میرفت و رتبه های شهرستانی داشت و قبل از خواندن و نوشتن دعاهایی مثل توسل و زیارت عاشورا رو یاد گرفته بود و
حالا اما ...🚶🏻♀
"سجده بر لب توبه بر کف دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده می آید ز استغفار ما"🥀
فشارروانی زیادی روم بود😕
چیزی که شده بودم رو دوست نداشتم، خب خانواده هم حتما همینطور دوستای خوبمم راضی نبودن!!!
سال ۹۲ يه شب پاییزی🍁 حال دلم خیلی خراب شد؛ تلوزيون دعای کمیل نشون میداد تو یکی از حرم های شریف الان خاطرم نیست دقیقا کجا،
"ظلمت نفسی"
بس بود برای خراب شدن حالم💔
اون شروعش بود
هی گریه کردم و ضجه زدم😭 از طرفی فقط گریه میکردم در عمل پشیمانی دیده نمیشد!
تو وضعیت درگیری با خودم بودم همزمان سردردهای شدیدی داشتم خیلی سخت و شدید و کلافه کننده انقدر که با قرص و خود تجویزی حل نشد رفتیم دکتر، نوار مغز بود نوار سر بود نمیدونم چی چی گفتن مشکل دارم تجویز شد برم دکتر بیمارستان شهدای تجریش دکترم یه دکتر خوب معرفی کرده بود.
رفتیم، رسیدیم بیمارستان دیدم نوشته مرکز تخصصی کودکان سرطانی
سکته کردم😰
خیلی حالم خراب شد
به مامانم گفتم سرطان دارم به من نگفتین؟!
گفتن سریع برو اورژانس کارای بستریت رو انجام بده....
#ادامهدارد....
#کانالدلنوشتهشهیددهقان
@Delneveshte_shahid_dehghan