دیار دلیران
نصفه شب بلند شد از سنگر بره بیرون. می خواست نماز شب بخونه, هر قدمی که تو اون تاریکی بر می داشت یه صدایی بلند میشد: آخ... چه کار می کنی اخوی.... حواست کجاست مشتی..... مگه کوری داداش...... به راهش ادمه داد و البته با اعتماد به نفس خاصی, آروم جواب همه غرو لندارو این جوری می داد که: ببخشید برادرا! رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند... . @diar_daliran