#لبخندهای_خاکی
نصفه شب بلند شد از سنگر بره بیرون. می خواست نماز شب بخونه, هر قدمی که تو اون تاریکی بر می داشت یه صدایی بلند میشد:
آخ...
چه کار می کنی اخوی....
حواست کجاست مشتی.....
مگه کوری داداش......
به راهش ادمه داد و البته با اعتماد به نفس خاصی, آروم جواب همه غرو لندارو این جوری می داد که:
ببخشید برادرا! رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند...
#شهدا_را_تبلیغ_كنيم.
@diar_daliran