يك وقت‌هايي خسته مي‌شديم. مي‌گفتيم، بابا! همه هستند، تو نيستي! بچه‌هاي ديگر پدرهايشان هميشه هستند. حتي خواهر كوچك‌ترم مي‌گويد من هميشه آرزو داشتم بابا يك بار با ماشين بيايد مدرسه دنبالم! من هم اين آرزو را داشتم. بخصوص وقتي پدر آدم، شيك‌پوش باشد و مرتب و هميشه اهل بگو و بخند. خب برايمان عزت بود داشتن چنين پدري. اما پدر مي‌گفت من دارم يك كار خيلي مهم براي انجام مي‌دهم تا زماني كه ايشان آمد، با سلاحهاي ما كار كند. اينها را مي‌گفت و با شوخي و خنده ما را راضي مي‌كرد.... اين قدر قشنگ مي‌گفت؛ با شور و نشاط و انرژي. مي‌گفت : ما يك روز اسرائيل را نابود مي‌كنيم. با همين سلاحهايي كه خودمان مي‌سازيم، اسرائيل را به خواري مي‌كشيم. الان اين طوري فكر نكنيد كه من نيستم و شما تنها هستيد، همه اين كارها براي امام زمان است. شما هم در اجر اين كارها سهيم هستيد. خيلي خوش‌بيان بود. علاوه بر اينها هر زمان پدر منزل بود هميشه ما يا در كوه و دشت بوديم يا مي‌رفتيم خريد. همه جا گروهي مي‌رفتيم و هيچ فرقي بين من كه ازدواج كرده‌ام با بقيه نبود. | 🦋پدر موشکی ایران| روایت دختر بزرگ شهید 🖥منبع گزارش: ایسنا ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🌿@didehban313🌿