بسم الله شب بعد از اینکه همه خوابیدند نشستم پشت سیستم. فایل سفرنامه حجم باز بود. یک هفته ای که بچه ها مجازی شده بودند سرعت من لاک پشتی شده بود. حتی به نظرم کیفیت نوشتنم هم پایین آمده بود. ناخودآگاه نگاهی به متن های آخری انداختم و چند تا متن هم از اواسط کتاب خواندم. خاطرات زنان مختلفی که در خلال حج باهاشان حرف زده بودم. جنگ غزه که شروع شد یک متن انگلیسی خطاب بهشان نوشتم و با مصیبت از یکی فیلترشکن گرفتم و واتساپ را در گوشی جدیدم نصب کردم و شماره آن زنان را یکی یکی پیدا کردم و متنم را به همراه چند فیلم انگلیسی از حرفها و مصاحبه های مردم غزه برایشان فرستادم. گفتم شما هم به اطرافیان خودتان بگویید. یادم افتاد از وقتی فیلترشکن از کار افتاده حتی واتساپ را باز نکرده ام که ببینم جواب من را داده اند یا نه. ولی مگر می شد جواب نداده باشند. همیشه آنها به ارتباط با من راغب تر بوده اند تا من به ارتباط با آنها. صفحه سفیدی از ورد باز کردم و با همین زنان و همین خاطره شروع کردم که در حج وقتی می خواستیم راه ارتباطی با زنان را پیدا کنیم دچار مشکل بودیم. آنها ایتا و بله نداشتند. ما واتساپ و تلگرام. برای استناد آوردن از فرمایشات خود آقا رفتم متن سخنرانی پارسالشان در دیدار بانوان را پیدا کردم و باز کردم. تاکید آقا بر شناساندن زن الگوی سوم که زنی نه غربی و نه شرقی بود را پیدا کردم. زنی که ارزشش به انسان بودنش باشد و نه به میزان تولید سرمایه اش، زنی که فعال باشد ولی در عین حال عفیف. آقا انتظار داشتند ما چنین الگویی را به زنی که در بند نظام سرمایه داری اسیر شده و حتی نمی داند که به اسم آزادی چه کلاه گشادی سرش رفته، معرفی کنیم. یاد همکلاسی های کلاس زبانم در مرکز زنان لوزان افتادم. خاطره اول متن را پاک کردم و با خاطره دیگری جایگزین کردم. به سحر نزدیک شده بودیم. پلک هایم روی هم می رفت. باقی اش را اگر هم می نوشتم چیز خوبی نمی شد. سیستم را بستم و رفتم وضو گرفتم. خدایا یعنی تصمیم درستی بود گلایه از فیلتر؟ دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan