بسم الله در هفته فقط یک جمعه را وقت داشتم برای خواب صبحگاهی. ولی کله سحر بلند شدم و نیمه دوم متن را تغییر دادم. به جای حرفها و دغدغه های خودمانی حرفهای قلمبه سلمبه زدم. از نگاه امام خمینی به زنان گفتم و الگوی سوم زن که زن انقلاب اسلامی است. زنی نه شرقی که در پستو و بدون اثر باشد و نه غربی که در معرض نمایش باشد و جنسیتش بر شخصیتش مقدم باشد. از مادربزرگ گفتم که باهوش و کارآمد بود ولی مدرسه نرفته بود و نهایت اثر و کمکش به همسایه هایش می رسید. از زنان تحصیلکرده ای گفتم که هم خانه را به عنوان محیطی برای پرورش فرزند انتخاب کرده بود و هم سعی کرده بودند اثربخشی های گسترده داشته باشند و برای این منظور راه های خلاقانه ای یافته بودند. چندین مثال برای این قسمت توی ذهنم می آمد. ولی عملکرد دقیق شان را باید زنگ می زدم و می پرسیدم. صبح زود جمعه برای چنین تماسی مناسب نبود. آن قسمت ها را خالی گذاشتم و پاراگراف آخر را به حج و آن همکلاسی هایم گره زدم و دوباره بحث فیلتر را وسط کشیدم. تا ظهر اطلاعات گروه های مادرانه را هم تکمیل کردم و متن را فرستادم برای همانها که متن دیروز را خوانده بودند. تا شب نظرها یکی یکی رسیدند. همگی اعتقاد داشتند که خیلی بهتر از متن قبلی شده و همین را بخوانم. جز یک نفرکه گفت متنت شبیه متن های سفارشی شده. انگار خودت نیستی و یک نفر دیگر آن را طبق موازین رسمی جمهوری اسلامی نوشته. شبیه سخنگوها شده ای. این قدر مثبت بازی هم لازم نیست. با همین نظر آخری موافق تر بودم. باید متنم را عوض می کردم. اما کِی؟ فردا ساعت دو جلسه بود و من بعد از یک هفته مجازی شدن مدرسه ها قرار بود فردا تنها باشم و روی کتاب حجم کار کنم. البته اگر آخر شب اعلام نمی کردند که مدرسه ها مجازی است!🤦‍♀️ دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan