آقای غرغروی شماره ۳
از وقتی دانشگاه تهران قبول شد آوارگی اش هم توی جاده ها شروع شد. پولش که به هر بار بلیت هواپیما نمی رسید. انتخابی به جز اتوبوس و قطار نداشت. هر سال فصل سرما مامان اتوبوس را قدغن می کرد و فقط می ماند قطار. قطاری که هیچ چیزش انگار از سال ۱۳۳۵ فرق نکرده بود! زورش می آمد مسیری که سواری شش ساعته و اتوبوس هشت ساعته طی می کند را دوازده تا چهارده ساعت بنشیند توی واگن و با هم کوپه ای هایش غر بزنند که چرا راه آهن تهران تبریز نداریم و قطار باید اول برود مراغه و بعد برگردد تبریز. مثل لقمه ای که دور دهان بچرخد. وقت آن همه مسافر برای هیچ کس ارزش نداشت. چند ماه پیش که مسافت تهران تبریز را با قطار، هشت ساعته طی کرد همه صحبت های داخل قطار حول و حوش افتتاح های دیگر خطوط ریلی بود. یکی از افتتاح راه آهن همدان-سنندج می گفت که صد و پنجاه کیلومتر بوده و یکی از افتتاح راه آهن خاش-زاهدان که آن هم همان قدر بوده. او ولی ساکت نشسته بود و فکر می کرد که همان روزهایی که داشته می گفته: "هیش کی به فکر مردم نیست." کارگران مشغول کار بوده اند!
#رای_عزیز_من
#به_جای_غرزدن
#رای_بده
#زیرساخت_ها
#شهر_غرغروها🤪
#فائضه_غفارحدادی
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan