از کنار این بوستان کوچیک رد می شدیم دختر پسرهایی که با تیشرت رنگی و شال حداقلی روی نیمکت ها نشسته بودند هم با ما سینه می زدند. خیلی سعی کردم تشخیص بدم که دارن مسخره می کنن یا واقعی سینه می زنن نتونستم. واقعی بود انگار. بعد اینجا دسته مون ایستاد. مداح گفت ای همه کسایی که توی خونه هاتون صدای ما رو می شنوین و دلتون می خواسته برنامه ای شرکت کنید و نتونسته اید ما برای همه تون دعا می کنیم. و چند تا دعای خوب کرد در حق همه. معلومه ندید بدیدم؟🙈 دیمزن دنیای یک مادر زائر نویسنده https://eitaa.com/dimzan https://ble.ir/dimzan