توی بیت شهید طهرانی مقدم نشسته ایم و دارند ناحیه می خوانند. چقدر هر عبارت این زیارت روضه س😭
اینجا داریم نحوه مطلع شدن خانواده امام از نحوه شهادت را می خوانیم و من پرت می شوم به خاطره ای که از زینب شنیده ام و هیچ وقت جرات تعریف کردنش را نداشته ام. زینب کنارم نشسته و ریز ریز اشک می ریزد. همیشه این طور بوده. اهل جزع و فزع کردن نیست. ولی وقتی این صحنه های زیارت ناحیه را می خوانم که می گوید زن ها به صورتشان لطمه می زدند و به سر زنان سمت قتلگاه می دویدند با خودم می گویم کاش زینب هم از این کارها می کرد و این قدر غصه هایش را توی دلش نمی ریخت. این خاطره اش را فقط روز عاشورا می شود تعریف کرد:
یک روز چند ماه بعد از شهادت بابا داشتم کمدی را توی خانه بابا اینا تمیز می کردم. یک ورق کاغذ سفید تاشده ته کشو بود. بی توجه برش داشتم و بازش کردم. برگه ای از پرونده فوت بابا بود که کسی انگار جدایش کرده و این جا قایمش کرده بود. از تمام نوشته های درهم و برهمش چشمم ماند روی یک کلمه که جلوی وضعیت جنازه نوشته بود. خواندم و از درون متلاشی شدم و دیگر هیچ وقت آن زینب سابق نشدم. هیچ وقت.
اصرار کردم بگوید آن کلمه چه بود. گفت: همان حالتی که من از درون پیدا کردم.
نوشته بود:
متلاشی شده.💔😭
و بعد ریز ریز اشک هایش آمدند روی صورتش.
#دختران_شهدا
#کاش_هیچ_وقت_از_نحوه_شهادت_باباهایتان_خبردار_نمی_شدید
#کاش_لااقل_بلند_زار_می_زدید
#ولی_شما_با_خویشتن_داری_حماسه_آفریدید
#راویان_واقعه
#ادامه_دهندگان_شهدا
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan