🌹🍃 چرا نشه؟ وقتی عشق باشه همه چیز ممکنه شروین کلافه گفت: - نمی فهمم پس این معلم خصوصی برای چیه! - چقدر ساده ای پسر، این مسئله اش جای دیگه است نه توی ریاضی. حتماً هیچی هم نمی فهمه - چرا، بد نبود ولی حوصله می خواد. منم گفتم میآم خونتون مسئله ها رو می گیرم حل می کنم. همین - من می گم نرو حالش گرفته می شه شروین در حالیکه نگاهش را به درخت های بلند قامت کنار خیابان می دوخت گفت: - حوصله دردسر ندارم سعید ماشین را نگه داشت. نگاهی به خانه انداخت و سوتی زد. شروین پیاده شد و در زد. صدایی از پشت آیفن گفت: - کیه؟ رفت جلوی آیفن. - تویی شروین؟ الان میام نگاهی به سعید کرد. سعید خودش را گرفت و گفت: - اینقدر شل نباش در باز شد. - خوبی - ممنون نیلوفر از دور به سعید سلام کرد. سعید سر تکان داد. - بیا تو - نه، باید برم. کار دارم. مسئله ها رو آوردی؟ - آره. اینا. بگیر شروین مسئله ها را گرفت. نیلوفر به سعید خیره شده بود. - چه راننده قشنگی داری. پسره ناصره؟ - دوستمه. من حوصله رانندگی ندارم - چرا؟ اتفاقی افتاده؟ شروین برگه ها را زیر و رو کرد و جواب داد: ... 🌸 🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯