🌹🍃 (م.مشکات) بعد کف دستش را نشان داد ادامه داد: - اینم یکیش، هفته ای یه شلوار ورزشی پاره می کردم. به اندازه کلاس های ورزش شلوار ورزشی خریدم و خندید. - هنوزم شیطنت توی چشم هات هست. البته شیطنتی که حبسش کردی. آدم شیطون بخواد موقر باشه خیلی سخته، نیست؟ - نه به اندازه شیطنتی که پشت بی حالی و کسلی پنهان بشه شروین منظورش را فهمید. دستش را توی جیبش کرد و سرش را تا یقه آورکتش پائین کشید و زیر لب گفت: - شیطنت من حبس نشده، خفه شده - تا حالا فکر کردی چرا اینجوریه؟ چرا ما آدم ها از بعضی چیزا که بدمون میاد هی تکرارش می کنیم؟ - شاید چون راهی برای عوض کردنش نداریم. یه بن بست - قبول ندارم! وقتی تقلا میکنی پس هنوز بن بست نیست - من که دیگه تقلا هم نمی کنم - همین ناراحتی یعنی تقلا، فقط شکلش فرق داره شروین نفس عمیقی کشید: - نمی دونم، شاید! چند دقیقه ای به سکوت گذشت - هفته دیگه میان ترمه، امتحان میدی یا انصراف؟ - فعلاً دانشگاه بهتر از خونه است - پس می خونی؟ شروین با قیافه ای حق به جانب گفت: - مگه با اون همه مسئله ای که من حل کردم نیازی به درس خوندن هم هست؟ شاهرخ روی نیمکت پارک نشست، آرنج هایش را روی پشتی نیمکت گذاشت و پاهایش را روی هم انداخت: - اون که جریمه گرفتن یقه من بود - می خوای بدونی راجع بهت چی فکر می کنم؟ - بدم نمیاد ... 🌸 🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯