🟢ماجرای (عج) با و 📜می‌خواستند زمین‌هایشان را غصب کنند. اعتراض‌ها، فایده نداشت. متوسل شد به ولیّ عصر(عج). عریضه‌ای نوشت و انداخت به آب. بعد هم راهی قبرستان تخت فولاد شد. گوشه خرابه‌ای، مشغول شد به تضرع و راز و نیاز. ندبه می‌خواند و ندبه می‌کرد. رسیده بود به این فراز که: هَلْ إِلَيْكَ يَا ابْنَ أَحْمَدَ سَبِيلٌ فَتُلْقَى‏... تکرار می‌کرد و اشک می‌ریخت. صدایی شنید. سیدی بزرگوار، در هیبتی عربی، سوار بر اسبی ابلق؛ با همان جمالی که بارها در عالم خواب دیده بود. سوار، نگاهی به او کرد و غایب شد. با همان یک نگاه، قلبش آرام گرفت. فهمید که عنایت حجّت خدا نصیبش شده. شب بعد، اثر لطف و نگاه مهربان امامش را دید. مشکلش کاملاً حل شده بود. ♻️برگرفته از: 📙 🖋 📘📘📘📘📘 ♦️ https://eitaa.com/doayenodbehmontazeran