در دامِ گناهم و اسیر آتش افتاده‌ام از چشمِ تو گیر آتش با روی سیاهم از خجالت سُرخم مانند زغال‌های زیر آتش در خانه‌ی تاریکِ دلم نور بریز در کاسه‌ی هشیاری‌ام انگور بریز یا از سر سفره‌ات مرا بیرون کن یا بارِ گناهان مرا دور بریز در بقچه‌ای از غبار، قرآن را بست از پنجره، راهِ نورِ زندان را بست تا بانگ زدند موسم آزادی‌ست نفْسم از پشت، دستِ شیطان را بست شب، تابشِ آفتاب را می‌دزدد کابوس، خیالِ خواب را می‌دزدد مانند سیاه‌چاله در خوردنِ نور پرونده‌ی من ثواب را می‌دزدد ✍ @dobeity_robaey