رنگ صورتم قرمز شده بود! امیر را هل دادم به عقب! _مگه نگفتم بس کن! نگاهم به آرمان افتاد. در حالی که گونه اش را می مالید نگاهش به من بود! دوچرخه اش را با دستش نگه داشته بود. امیر که انتظار چنین حمایت سرسختانه من را نداشت! گفت: «طرف من هستی یا این تازه وارد!» صدایم از حد معمولش بالاتر رفته بود! باز یقه امیر را گرفتم و ادامه دادم:من طرف حق هستم! چیکارت کرده که کتکش زدی! امیر بدبخت رنگ باخته بود؛ آرمان هم فکر کنم توقع نداشت که این جور خونم به جوش بیاید! مشتم را گره کردم آوردم بالا! یقه پیراهن راه راهِ آبی امیر در دستم بود! گفتم: عذر خواهی می کنی یا خودم ترتیبت را بدهم؟ ادامه دارد...