#اگر_تو_به_جای_من_بودی
#قسمت_سوم
کلاه نقاب دارم را تا روی چشمانم کشیدم. وارد مغازه شدم.
بوی مرغ سوخاری همه جا پیچیده شده بود. صاحب بریان فروشی مردی چاق با مو های آشفته زرد رنگ بود.
مرد چاق گفت: درخدمتم
_شما الیاس نادری را می شناسید؟
مرد چاق با تعجب گفت: نه مگه ثبت احواله اینجا!
گفتم: منظورم نوجوانی است که حدود یک هفته پیش از مغازه شما دزدی کرده و شما کتکش زده اید.
کمی فکر کرد؛ مو های زردش را خواراند.
گفت: آها یادم آمد خیلی تیز و فرز بود ولی همچراغی ها گرفتنش. من هم یک دل سیر زدمش؛
گفتم خبری از او داری
گفت نه!
_دیگر سراغت نیامده که مرغ به دزدد؟
سری تکان داد و گفت نچ، ولی یکبار در خیابان بهشتی او را دیدم؛ که ...
ادامه دارد...