♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ⁷¹↯↻
سریع خودم رو عقب کشیدم . نه ، اجازه نداشت انقدر پیش روی کنه . انگار پر شده بودم از تردید . با صدای تقه ای که به در اتاق خورد ، برگشتم به اتاقم و کمد پر از لباس رو به روم - مامان - مارال جان ! بویا منتظرته بلوز دامنی بیرون کشیدم و تنم کردم . موهام رو جلوی آینه شونه کردم و راه افتادم سمت در اتاقم . تردید به دلم چنگ زد . برگشتم و خودم رو دوباره تو آینه نگاه کردم . بلوز یاسی رنگی که آستین سر خود بود و فقط دو سانت پایین سرشونه م رو می پوشوند . همراه دامن مشکیی که تا روی زانوم بود . امیر مهدی تو آینه جون گرفت و گفت " بهش اعتماد کن من به خدا اعتماد کرده بودم ، نکرده بودم ؟ همون زمانی که گرگا چلومون بودن و بهش اعتماد کردم و گفتم کمکمون کنه ، و کرد همون لحظه ای که قرار بود دوباره سوار هواپیما بشیم و من باز هم به حرف امیرمهدی بهش اعتماد کردم و سالم رسیدیم تهران . و باز اعتماد کردم بهش تا حواسش به پدر و مادرم باشه . و بود . بابا برای جلوگیری از هر اتفاقی خیلی سریع دکتر خیر کرده بود تا فشار مامان بالاتر تره . و به لطف داروهای دکتر مامانم چیزیش نشده بود . من سه بار به خدا اعتماد کردم . و حالا چرا داشتم بی توجه به همون خدایی که شنیده بودم گفته خودت رو از نامحرم بپوشون با اون سر و وضع می رفتم پیشواز پويا ؟ با اطمینان برگشتم سمت کمد و یه بلوز آستین دار و شلوار بلند برداشتم - کاش امیر مهدی بود و می دید . بازم امیرمهدی ! نمی دونی که لبخندت خلاصه ای از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن شده برای استقبال از دلم ، که هوایی حوا بودن شليه - باور نمی کنی که من از ملکوت نگاه تو به عرش رسیدم - حرف های تو بارانی بود که زمین لم یزرع دلم را به بهاری سبز و شکوفایی مهمان کرد ... نمی دونی امیرمهدی نمی دونی چه حالیم نمی دونی !.....
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[
https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•
@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢