♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ⁹⁰ ↯↻ دوباره با حرص گفتم . من می گم چه جوری نماز می خونن ؟ مامان با بهت اومد به سمتم و گفت مامان – اول باید وضو بگیری رفتم سمت دستشویی ، در رو باز کردم و رو به مامان با همون گریه گفتم من - وضو چه جوریه ؟ مامان - واقعا می خوای نماز بخونی ؟ با تشر گفتم من - آره , می خوام باهاش با زبونی که گفته حرف بزنم شاید بفهمه چی می گم مامان لیش رو به دندون گرفت . یک به یک گفت چیکار کنم برای وضو گرفتن وضو که گرفتم رفتم سمت شالم که گوشه ی مبل افتاده بود , سرم کردم . اشکام بند نمی اومد . مامان قبله رو نشونم داد و به جانماز هم داد دستم و به سمت قبله ایستادم . رو کردم به مامان . من - نماز چه جوری بود ؟ مامان با حوصله اركان و ذکرهاش رو بهم یادآوری کرد ایستادم به نماز به هم گریه می کردم و هم نماز می خوندم . اولین نماز بعد از نماز های اجباری مدرسه . اولین نماز به میل و اراده ی خودم . وقتی نمازم تموم شد روی سجاده م نشستم ، و رو به آسمون با گریه گفتم . من - خدایا . مگه امیر مهدی نگفت بهت اعتماد کنم ؟ من که اعتماد کردم ! پس چرا جوایم رو نمی دی ؟ دیگه باید چیکار کنم ؟ از این همه آشفتگی خسته شدم . امیر مهدی می گفت برای هر کاری حکمتی داری حکمتت چی بود که من رو با امیر مهدی آشنا کردی ؟ هان ؟ می خواستی اینجوری دیوونم کنی ؟ آره ؟ خسته شدم . از خودم ، از پويا ، از این همه آشفتگی ، به دام برس ، دارم به همه چیز شک می کنم ، نجاتم بده .............. سر گذاشتم رو سجاده و باز هم اشک ریختم ، سه با همون مانتو و شلوار و شال ، روی سجاده دراز کشیده بودم ...... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢