♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ⁹³↯↻ رضوان - از یه چیزی ناراحتی مارال . اگه به خاطر اون پسره که ما هممون داریم تلاش خودمون رو می کنیم . مطمئن باش جوینده ، یابنده ست . با حرص گفتم من - فعلا که نیست با انگشتاش صورتم رو نوازش کرد . رضوان - پیداش می کنیم توكلت بر خدا . چشمه ی اشکم جوشید من - فعلا که این خدای شما با من لج افتاده . براش نمازم خوندها . ولی انگار نه انگار . ابرویی بالا انداخت . رضوان - اینجوری ؟ با این حالت نماز خوندی ؟ همینجور طلبکار ؟ با چشمای پر از اشک نگاهش کردم . رضوان - به بار نماز خوندی می خوای چه معجزه ای بشه ؟ من - پس فرق بین خوندنش یا نخوندنش چیه ؟ قبلا که زندگیم بهتر بود ! لبخندی زد رضوان – بهتر بود ؟ من - آره ، نیاز نبود برای چیزی به التماس کنم ! رضوان - اون موقع هم اگر اندازه ي الإنت خدا رو می شناختی اوضاعت همین بود و الان خدا بیشتر از قبل ازت انتظار دارد . دیگه ادمی نیستی که چشم و گوشت روی حقیقت بسته باشه . یه شناخت نسبی داری که باید مطابق همون شناخت پیش بری پوزخندی زدم . من - منم جای تو بودم همین حرفا رو می زدم . تو به کسی که می خواستی رسیدیم نفس عمیقی کشید . رضوان - متم مهرداد رو آسون به دست نیوردم . منم روزایی مثل امروز تو رو داشتم . بعد با لحن محزونی ادامه داد ...... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢