♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۲۳۵↯↻ رضوان - نگفتم ؟ این خواهر شوهر من از عجایب هفتگانه ست . لبخندی زدم . من - یکه زن و یکه سوارم . هیچ کجا رقیب ندارم - نرگس خنديد . نرگس - به خدا تکی مارال ، من - همه ی دنیا نمی دیدن منو ... من کنار تو تماشایی شدم - رضوان – بسه مارال . بریم . سرم رو بالا انداختم . و دستم رو به طرف نرگس دراز کردم . من - منو با خودت ببر ... ای تو تکیه گاه من ... خوبه مثل تن تو .. با تو همسفر شدن - رضوان چشم و ابرویی اومد به معنای اینک تموم کن زودتر پریم - اما من قری به سر و گردنم دادم و در حالی که . وعقب از اتاق بیرون می رفتم ، خوندم . من – ابرو به من کج نکن .. کج کلاه خان يارمه . دست هام رو تو هوا حرکت دادم و به خودم اشاره کردم . من - خوشگلم و خوشگلم ، دل ها سه چرخیدم به طرف مخالف و از دیدن فرد رو به روم ، ويتم از اهنگم رفت و از خوندنم من - گرف ده تا سه رمه ... امیر مهدی کنار مادرش ایستاده بود و انگار داشتن حرف می زدن که با ورودم به هال و آهنگ خوندنم متوجهم شدن حواسش کاملا به من بود . این رو از ایروهای بالا رفته ش فهمیدم . چون خودش که نگاهم نمی کرد . بهتم از دیدنش به قدری بود که بدون فکر ، برای جبران حرکتم آروم شروع کردم به خوندن چیزی که مجاز باشه و اولین چیزی که تو دهنم اومد این بود . من - ممد نبودی ببینی . شهر أزاد گشته ، خون یارانت پر ثمر گشته ... ممل ............... نگاهم ، میخ صورتش بود که هیچ تغییر خاصی نداشت و نه شگت زده بود و نه خوشحال . نه ناراحت و با عصبانی و خنثی بود و این باعث می شد نتونم بفهمم تو ذهنش چی می گذره .... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢