♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♤♡♤♡♤♡♤♡♤
♡♤♡♧♡♧
♤♡♤
♤
#ࢪݦٵن ٵכݦ ۅ حۅٵ📓
#ٵݦێࢪ مھد - ݦٵࢪٵݪ🎎
#ݐٵࢪٺ ۲۴۱↯↻
امیر مهدی - خانوم صداقت پیشه ؟ اخم کردم . چرا رضوان جوابش رو نمی داد ؟ امیر مهدی - خانوم صداقت پیشه ؟ با آرنجم کوبیدم به پای رضوان . من - جواب بده دیگه ! رضوان - با شما هستن مارال جان ! بند کنونیم رو سفت کردم و بلند شدم ایستادم . نگاهش به زمین بود و انگار منتظر بود تا جوابش رو بدم . نمی دونم چرا دلم خواست به همه از دستش هنوز دلخورم . دلم می خواست بدونه توقع داشتم دلجویی کنه . و بیشتر از همه دلم می خواست لحن حرف زدنم جلب توجه کنه ، باعث تعجبش بشه . تو ذهنش ردی به جا بذاره . برای همین سر سنگین جواب دادم . من - بفرمایید ؟ دیدم که ابروهاش بالا رفت , دیدم که متعجب شد دیدم که نگاهش سر در گم شد و کمی مکث کرد . دستش رو بالا برد و با کف دست لب و ریش هاش رو لمس کرد دهتش رو باز کرد که حرفی بزنه ، اما تردید کرد . www.981 دهتش رو بست و کف دستش از چونه به سمت گردن کشید می تونستم تردید رو از لا به لای حرکت دست هاش هم تشخیص بدم . اما به یکباره گفت . امیر مهدی - شنیدم رشته ی تحصیلیتون ریاضی بوده ؟ مردد نگاهش کردم . از کجا فهمیده بود ؟ نگاهم بین نرگس و رضوان چرخید . کی این اطلاعات رو بهش داده بود ؟ ..
#ٵכٵݦھ כٵࢪھ ....🖋
#حٺݦٵ ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇
#ݐێݜنھٵכ ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁
ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:)
پآࢪت اولمونھ↯↻
[
https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ]
〖🌸•
@dogtaranbehsti🍭〗
❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ
♢
♧♢♧
♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧
♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢
♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢
♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢