♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۲۷۹ ↯↻ سری تکون دادم . من نمی تونم . رضوان - دارن میان . نگاهمون رفت سمت امیر مهدی که با دو تا لیوان آبمیوه داشت به طرفمون میومد . هر دو بلند شدن و نرگس خیلی جدی بهم گفت نرگس - بهش بگو ، حقشه بدونه ، حتى احساست رو به خودش . اینجوری محکم تر می شه . حیفه این احساسای قشنگ جلوش گرفته بشه . لبخندی زد . نرگس - مطمئنم خودش یه راهی پیدا می کنه . و سریع ازم دور شدن . وسط راه ، نرگس رفت سمت امیرمهدی و چیزی بهش گفت امیر مهدی سری تکون داد و به طرفم اومد . نمی تونستم ... نمی تونستم حرفی بزنم ... نمی تونستم راحت بگم که دوسش دارم ........ اومد و آروم و با فاسله نشست روی نیمکت کنارم . یکی از نی های توی دستش رو از داخل زرورقش بیرون کشید و داخل پاکت کوجیک آبمیوه فرو کرد . گرفت سمتم . امیر مهدی - بفرمایین . دست بردم و گرفتم من - مجنون . امیر مهدی - فکراتون رو کردین ؟ مستأصل نگاهش کردم . خوب بود که نگاهم نمی کرد وگرنه حتما برای اون همه در موندگی من ، دلیل می خواست . پاکت آبمیوه رو نگاه کردم و جواب دادم من فکر کردم . راستش مسئله ای وجود داره که بهم اجازه نمی ده فرصت آشنایی رو به هر دومون بدم امیر مهدی - می شه بپرسم چه مسئله ای ؟ من - قابل گفتن نیست... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢