♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♤♡♤♡♤♡♤♡♤ ♡♤♡♧♡♧ ♤♡♤ ♤ ٵכݦ ۅ حۅٵ📓 مھد؁ - ݦٵࢪٵݪ🎎 ۴۰۹ ↯↻ من - وای ... از بس که شیما جون طولش داد . رضوان سريع اومد كمكم . رضوان - خب وقتی خودت دستور می دی موهام اینجوری باشه آرایشم اونجوری ، اون بنده ی خدا چه تفصیری داره ؟ اخمی کردم من - مثلا عقدمه ها رضوان - اخم نکن . آرایشت خراب می شه . و رو به مامان گفت . رضوان - نمی دونین که تا اینجا با چه بدبختی ای اومد ؟ شالش رو تا روی صورتش پایین کشیده بود . مامان جلو اومد و شالم رو از دستم گرفت . نگاه خاصی به موهای پیچ دارم انداخت و با لبخند پرسید . مامان – حالا این موها ایده ی کدومتون بوده ؟ رضوان - خودش . به شیما جون گفت می خوام موهام رو اینجوری کنی که شوهرم خوشش بیاد . پشت چشمی نازک کردم . من - دوست دارم امشب خوشگل باشم . رضوان لبخندی زد و رضوان - همه جوره به چشم اون بنده ی خدا خوشگلی وگرنه که انتخابت نمی " پر منکرش لعنت " غليظی نگفتم و رو کردم به مامان . حالا خوب شدم ؟ مامان با عشق نگاهم کرد . مامان - ماه شدی مادر . از لحنش لبخند به لب هام هجوم آورد . مامان - برو زودتر حاضر شو . سری تکون دادم و با نگاهی به لباسای راحتيش گفتم... כٵࢪھ ....🖋 ݕڂۅن ݕٵنۅ🖇 ۅێڙہ ٵسٺٵכ ✌️😁 ڪݐێ؟!نھ ڄٵنݦ:) پآࢪت اولمونھ↯↻ [ https://eitaa.com/dogtaranbehsti/13707 ] 〖🌸•@dogtaranbehsti🍭〗 ❥ . . 🌱כڂـ🌸ـٺـࢪٵن ݕـ🍓ـــہـــ🍬ـݜٺێ ♢ ♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧ ♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢ ♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♢ ♧♢♧♢♧♢♧♢♧♢♧♧♢♧♢♧♧♢♧♢