#عشق_حجاب
#پارت_20
صدای مامانم اومد : راحیل راحیل
راحیل : جانم مامان
مامان: بیا پایین بابا کارت داره......
راحیل :چشم اومدم ...... یعنی چیکارم داره
رفتم پایین روی مبل نشستم
راحیل: سلام
بابا:سلام دخترم خواستم یه چیزی بهت بگم از اون روزی که اون حرف ها رو زدی خیلی حالم از خودم بهم خورد
راحیل : عه بابا این چه حرفیه
بابا: هیسس گوش کن بابا
رفتم پیش حاج اقای محله مامان هم پیش حاج خانوم
همه چیز رو بهمون گفتن از خودم خجالت کشیدم
که چرا نمازم ونخوندم قرانم و نخوندم روزه هامو نگرفتم
ما از این که تو چادر می پوشی خیلی خوشحالیم حتی مادرت هم می پوشه
من به چنین دختری افتخار می کنم خیلی دوست دارم عزیزم
راحیل : بابا جون منم خیلی دوست دارم
بهترین بابای دنیا
از اینکه خانوادم به خود واقعی شون برگشتن خیلی خوشحالم
مامان صدا زد بریم شام
شام که خوردیم ظرف هارو جمع کردم رفتم تو اتاقم
گوشیم و برداشتم فاطمه پیام داده بود
نوشته : سلام یک گروه دیگه مسابقه رو بردن
نوشتم : سلام قشنگم فدای سرت عزیزم احتمالا قسمت نبوده ان شاءالله سری بعد
از اون ماجرا ۲هفته می گذشت
فردا باید کنکور بدم شب اصلا خوابم نیومد ....... خیلی استرس داشتم
تا اینکه صبح رسید
یه مانتو کالباس بلند پوشیدم یه شلوار جین ابی با یه روسری مدل لبنانی بستم
چون من عاشق مدل لبنانی بستن هستم
چادرم و سر کردم از پله ها اومدم پایین
بابا منتطرم بود مامان از زیر قران ردم کرد گفت موفق باشی دخترم
گفتم : ممنون مامان هرچی خدا بخواد
سوار ماشین شدم رفتم تو فاطمه دیده نمیشد
اول جلسه ایت الکرسی پخش شد
همه خوندیم
گفتن شروع کنید برگه ها رو از زیر برداشتیم
شروع کردیم به نوشتن سوالات رو خوندم و جواب دادم به نطرم اسون بود
بعد از تموم شدن اومدم بیرون
اخیشش یه نفس راحت کشیدم
عه فاطمه رو دیدم رفتم پیشش
راحیل : سلام عزیزم خوبی
فاطمه : سلام قشنگم شکر خدا خوبم تو خوبی
راحیل : خداروشکر اره عزیزم عالیم
کنکور چطور بود
فاطمه : خوب بود
راحیل : دیدم بابا داره بوق میزنه
فاطمه جان من منتظرم هستن باید برم
برسونیمت
فاطمه : نه عزیزم دستت درد نکنه جایی کار دارم باید برام خداحافظ
راحیل : به سلامت
۱ ماه از دادن کنکورم گذشت
تو اتاق بودم که مامان بابا در زدن اومدن تو با یه جعبه شیرینی با یه دسته گل
راحیل: سلام چیزی شده ...... ساکتن....... مامان سکته کردم بگید دیگه
مامان : عزیزم پزشکی قبول شدی
راحیل : واییییی نمی دونستم از خوشحالی چیکار کنم
پریدم بغل شون کلی ماچ شون کردم
بابا : تبریک میگم دخترم
راحیل: مرسی بابا جونم
بابایی برام فرم پزشکی گرفته بود از همون لباس سفیدا خیلی دوس داشتم
مامانی هم برام گوشی پزشکی خریده بود
دست تون درد نکنه مامان بابای خوبم عاشقتونم
پایان......................