اولین فرزندم سال ۹۷ بدنیا اومد. روز ۲۸ محرم. هفت روزگی پاسپورتش اومد و من ۱۶ روزگی، زمینی رفتیم اربعین. اون موقع شبا هوا سرد میشد. پتو پیچ تو بغل من یا مامانم زیرچادر قایمش کرده بودیم و راه میرفتیم😅. دوقلوهام ۱۴۰۰ بدنیا اومدن، تولد یک سالگی بردیمشون اربعین. واسه مرزهای زمینی وسط هفته راه میفتیم و جوری برنامه ریزی میکنیم که ۱۲ شب به بعد برسیم تا جمعیت کمتری باشه راحت تر رد شیم. پارسال از ۱۲ شب تا ۵ صبح تو مرز مهران بخاطر ازدحام جمعیت موندیم، وقتی نوبتمون شد که رد بشیم، حدود ۷ صبح بود، هوا هم گرم بود. بخاطر اینکه بچه ها گرمازده نشن برگشتیم قم، دو روز استراحت کردیم، دوباره رفتیم. کالسکه دوقلو داشتیم. شبا حرکت می‌کردیم. واسه هر بچه ۴،۵ دست لباس برداشتم. هرتیشرت و شلوار رو داخل فریزر گره زدم، گذاشتم داخل کوله که موقع پیدا کردن لباس بچه ها باهم قاطی و گم نشه. اگر موقعیت شستن لباس بچه داشتم میشستم با سنجاق قفلی به کوله پشتی موقع پیاده روی آویزون میکردم که زودتر خشک بشه(شاید صحنه قشنگی نباشه ولی وقتی مجبور بشی و دوتا شیرخواره داشته باشی باید یه راهی پیدا کنی) هیچ کمکی هم نداشتم تا کربلا، من و همسرم نوبتی بچه ها رو نگه میداشتیم که بریم واسه نماز و دستشویی. موقع خواب هم گوشه سالن یا موکب بچه ها رو میخوابوندم تا از دو طرف دیوار باشه، بچه ها فرار نکنن. یک طرف خودم کنارشون میخوابیم، زیرپاشون هم کوله پشتی و پتو دیوار و سد درست میکردم😂 ۴ روز تو پیاده روی بودیم. تموم سعیم این بود که موکب ایرانیها نرم چون بعضی خانمهای ایرانی زخم زبونهایی میزدن که تا مغز استخونم میسوخت ولی عربها کمک حالم میشدن و لبخندشون بهم قوت قلب میداد. نصف کوله منو همسرم پوشک بود بقیه لباس. همه رو تو دوتا کوله مساوی گذاشتم که اگر یکی از کوله پشتیها گم شد لنگ نمونیم. نمک یددار و آبلیمو و نعناع خشک و عسل هم هرکدوم تو یه ظرف کوچک میبرم. مدام پاهای بچه ها و صورتشون رو با آب خنک میشستم. فقط هم از غذاهای موکب ها میدادم میخوردن به دوقلوهای یکسالمم، چون دیگه شیرمادر نمیخوردن هر روز شیرپاکتی میخریدم یه کم آبجوش و عسل میریختم تو لیوان تا شیر ولرم بشه و میخوردن. روغن گل سرخ واسه زیرگلوی بچه و کلا جاهایی که عرق سوز میشه خیلی زود جواب میده. لوازم ضروری فقط پوشک و لباس و آبلیمو، عسل، نعنا خشک واسه دمنوش ِدل‌پیچه یا مسمومیت احتمالی، نمک یددار، شیشه شیر، فلاکس کوچک بردم. واسه دختر۴سالم، ۵تا اسباب بازی سبک و کوچک خریدم هر روز که بیدار میشد یه دونه میدادم خوشحال میشد. واسه اینکه گرمازده نشه تو مسیر هرجایی که آب‌پاشی بود، دخترمو میبردم آب بازی میکرد. هیچ آب پاشی رو بی نصیب نذااشتم. تو راه دوتا بازی دیگه هم داشت. یکی تفنگ آب‌پاش بود، بعدی پرچم بازی. پرچم بازی اینجوری بود که باید دستمو میگرفت میدوید و میرسید به پرچم و علم هایی که رو دوش مردم حمل میشد، می‌پرید تا دستش بهش بخوره بگه من برنده شدم. از خوراکی هم چون عاشق کباب هست هرجا عطر کباب میومد، خدا منو ببخشه دوست داشتم تموم مسیر رو گریه کنم تا کربلا ولی بخاطر اینکه خاطره قشنگی واسش بشه، صف وایسادم واسش هرروز کباب گرفتم. با این روش بچم۷۰۰ عمود پیاده راه رفته. کمی هم سوار کالسکه شده و یه قل رو بغل کردیم. هرچقدر که سختی کشیدیم یک‌هزارم بچه های امام حسین نشد. بچه های ما با احترام و عزت رفتن. غذای گرم و آب خنک و شربتشون همیشه محیا بود. بی حرمتی نشد، امنیت کامل داشتن، فقط بدخواب شدن که اگر همزمان باهم گریه میکردن مرد و زن ایرانی بجای دلداری انواع سرکوفتها رو بهم میزدن. یادمه یه آقایی بهم گفت تو مسلمان نیستی یا یکی دیگه گفت این بچه تشنست بیرحم😳😂. ولی کلا برق خوشحالی تو چشم بچه هام بود مخصوصا از آب بازی ها. اصلا خودمون رو محدود نمیکردیم که حتما فلان موکب بمونیم یا تو نجف جای خاصی یا تعداد روزهای خاصی ساکن بشیم. هرجا خسته شدیم موندیم. فقط خط قرمز ما کولر بود. جایی که خنک باشه چون همسرم بشدت به گرما حساسه و معمولا تابستونها مریض میشه. تو ۵،۶ سال اخیر که اربعین تو گرما افتاد، هر دفعه چندبار سرم زده. نجف بخاطر کمبود وقت فقط چند ساعت توقف کردیم.۴روز راه رفتیم و بقیه عمودها رو ماشین سوار شدیم. کربلا رفتیم خونه دوستمون بعد دو روز برگشتیم ایران. من کلا آدم کم تحملیم .خیلی صبور نیستم ولی امام حسین رو دوست دارم. معجزه هایی دیدم که دلمو آروم میکرد. طوریکه همسرم آخر سفر گفت تو چرا عصبانی و خسته نمیشی؟ چطور میتونی این همه طاقت بیاری!! کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075