من مادر پنج فرزندم. در سن ۱۳ سالگی ازدواج کردم. سه ماه خونه مادرشوهرم زندگی کردیم داخل یه اتاق کوچیک، بعد اثاث کشی کردیم خونه پدرم برای چند ماه... بعد از ۷ماه از ازدواجمان باردار شدم و سال بعد در سن ۱۴ سالگی خداوند اولین هدیه خودش رو به ما داد، یه پسرنازوخوشگل دومین پسرم را حدود دوسال بعد در سن ۱۶ سالگی بدنیا آوردم. دختر اولم که فرزند سوم میشه رو در سن ۱۸ سالگی خدا بهمون هدیه داد. ۲۲ سالم بود که فرزندچهارم که یه دخترگل دیگه بود، بدنیا اومد. و در سن ۲۴ سالگی فرزند پنجم که دختری نازوخوشگل بود، به دنیا اومد. پنج فرزندم هدیه های خداوند بودن به ما، طی این چند سال همش تو خونه اجاره ای بودیم. هرسال یا یه سال درمیون اسباب کشی داشتیم. خیلی سخت بود. تمام این مدت یا باردار بودم یا بچه شیر می‌دادم. همسرم معلم بود و با یه حقوق خیلی کم ولی پربرکت زندگی می‌کردیم. بچه سوم که بدنیا اومد رفتم کلاس آرایشگری و مدرکم رو گرفتم و کار کردم. یه کم زندگی بهتر شد. بچه ها هرکدوم با قدم های پربرکت به زندگی ما اومدن، و خدارو شکر بچه های خوب و قدردانی دارم. زندگی پر فرازونشیبی داشتیم ولی همیشه خدا رو شاکر بودم بخاطر فرشته های که بهمون داده بود. با وجود اینکه هرگز فکرش رو نمیکردم که خانه دار بشیم، خونه دار شدیم البته بعد از ۱۷ سال زندگی، از طرف آموزش وپرورش یه زمین دادن خودمون با هزار مشقت اونو ساختیم الهی شکر و من در سن ۴۲ سالگی در اوج جوانی بعد از ۲۹سال زندگی همسر عزیزم رو در اثر ایست قلبی از دست دادم و این تلخ ترین روز عمرم بود و حالا به برکت وجود بچه ها هست که دارم ادامه میدم. اگر فرزندانم نبودن، زندگی برام سخت و مشکل می‌شد. 👈 با ایشون صحبت کردم. میگفتند همسرشون معلم دلسوز و متعهدی بودن و دانش آموزان مثل پدر دوستشون داشتند. لطفا برای شادی روحشون فاتحه و صلواتی هدیه بفرمایید🙏 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075