به هر جان کندنی تا میشوم فارغ ز اندوهی
می آید بی هوا در می گشاید ماتمی دیگر
چه بی رحمانه وقتی با غم تلخی گلاویزم
فرو تا عمق جانم می رود بیم غمی دیگر
غریبانست وقتی درد دل با خویش می گویم
ندارم جز خودِ شوریده حالم ،همدمی دیگر
جهان آبستن دردست با این حال جایز نیست
بسوزد آدمیزادی ،به دست آدمی دیگر
سزد گر زین نفسها هم بشویم دست و دامان را
که شاید خنده آید بر لبم در عالمی دیگر
#شعر
💠
@e_adab 💠