شعر اگر ویرانه هایم را به تصویر می کشید
کودکی در خاطرش با آدمی پیر می کشید
ساحل از فقدان این دریا چه می دانسته بود؟
ظاهرش خوش بوده اما از درون تیر می کشید
دیر فهمیدم که این دنیا به خونم تشنه بود
من سپر انداختم او باز شمشیر می کشید
از کنارش کوچ کردم تا که از فکرم رود
باز چشمش بالهایم را به زنجیر می کشید
دست بردم درسیاهی ،فکرکردم زلف توست
کی توان ره برد در چیزی که تقدیر می کشید...
هرکجا ما آرزویی کرده بودیم سرنوشت ؛
با تمام خشم رویش حکم تاخیر می کشید
ما ولی خورشید بودیم روی قاب آسمان
زندگی مارا غروبی سرد و دلگیر می کشید
می شدم همچون لهستان از هجوم نازیان
شعر اگر ویرانه هایم را به تصویر می کشید
#حسین_وصال_پور
💠
@e_adab 💠