💖 در دوران عقد روزی دیدم ساعتی که در خرید بازار برایش خریده‌ام دستش نیست. گفتم: «پس ساعتت کو؟» گفت: «فردا می‌بندم» فردایش هم ساعت را نبسته بود. 💖 دوباره پرسیدم دوباره گفت روز بعد. بالاخره گفت: «ببین وقتی ساعت می‌بندم موقع قنوت چشم می افتد به ساعت و یاد شما می افتم حواسم از خدا پرت می‌شود، قرارمان هم از اول این بود که اول خدا بعد خودمان» 💖 پس اجازه بده توی قنوت، فقط حواسم به خدا باشد. 📚 دخترها بابایی‌اند، صفحه ۶۳. خاطره‌ای از همسر شهید مدافع حرم جواد محمدی