منم حیدر کنار بستر تو نشسته دیده گریان در بر تو فدای غربتت یا فاطمه جان شکسته حرمتت یا فاطمه جان نگر بر حال و روزم،فاطمه جان کنار تو بسوزم ، فاطمه جان خجالت می‌کشم از روی ماهت بسوزانده دلم را هر نگاهت گل پژمرده ی قامت گمانم تویی یا فاطمه آرام جانم غبار غم وجودم را گرفته تمام تار و پودم را گرفته ز داغ غربتت خم گشته ام من خمیده زاینهمه غم گشته ام من الا ای بستری بیمار حیدر تو هستی فاطمه جان یار حیدر دو چشمت وا کن و بنگر به حالم شکسته از غم تو پر و بالم نگر خانه شده غمخانه ی من شده پرپر ز غم گلخانه ی من مرا یار و معین تنها تو هستی چو من غربت نشین تنها تو هستی کنار بسترت گریان منم من برای غربتت نالان منم من صفای خانه ام،یار جوانم تسلای تو شد اشک روانم ز تو یا فاطمه جان شرمگینم کنار بسترت با غم عجینم شده خونین جگر نور دو عینت زند ناله کنار تو حسینت حسن گرید کنار بستر تو غمین بنشسته زینب در بر تو بدیدم دشمن دین آتش افروخت در بیت الولا از کینه ها سوخت شود حیدر فدای روی نیلی که زد دشمن به رخسار تو سیلی به پشت در ترا افتاده دیدم صدای غربتت را می شنیدم شنیدم ناله با صوت حزینی ز تو بشنیده ام فضه خذینی بدیدم جان تو بر من سپر شد فدایی در کنار تو پسر شد بدیدم غنچه از شاخه جدا شد گل نشکفته ام،محسن فدا شد به پیش چشم من زد بی بهانه ترا آن بی حیا با تازیانه صبوری کردم و خون شد دل من غریبی تو گشته مشکل من صبوری کرده ام تا دین بماند محمد ماند و آئین بماند غلامم از زبان من سخن گفت ز ظلم و کینه و رنج و محن گفت شفیع محشر و روز جزایم به محشر دستگیر این (رضایم)