✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
🔸️محبت شهید به خواهران
💠آیدا، استان کهکیلویه و بویراحمد
مدتی بود که شرایط روحی خوبی نداشتم؛ چون هنوز در دنیا سردرگم بودم. سؤالاتی در ذهنم بود که بیجواب مانده بود؛ هرچند تا اینجا خدا و ائمۀ اطهار(علیهمالسلام) و شهدا لطف زیادی در حقم داشتهاند.
روز ۱۳فروردین ۱۴۰۰ بود. تصمیم گرفتم با خانواده به تفریح نروم؛ بلکه تنها به صحرای سرسبز اطراف شهرمان بروم. آنجا از عمق وجودم گریه کردم و با حضرت ولی عصر(عجل الله) درددل کردم و گفتم: «آقاجان، بریدم! دیگه نمیتونم، دلم میخواد یکی وارد زندگیم بشه که راهنمام تو این راه بشه.»خیلی التماسش کردم که رفیق و راهنمای خوبی وارد زندگیام بشود.
همین که از صحرا برگشتم، از قبل در فضای مجازی عکس شهید عباس دانشگر را دیده بودم و اسمش را در گوشیام ذخیره کرده بودم؛ ولی تا آن موقع با ایشان آشنایی کامل نداشتم. علت ذخیره کردن اسمش بهخاطر معصومیتی بود که توی نگاهش بود و دیگر اینکه من همسن عباس بودم. احساس خوبی داشتم...
#داداش_عباس 💚