دوست داشتم در راهپیمایی اربعین ۱۳۹۵ شرکت کنم. چند ماهی از شهادت عباس می‌گذشت. من هرچه تلاش کردم موفق نشدم که مقدمات سفر را فراهم کنم. شرایط کاری‌ام طوری بود که جور شدن سفر تقریبا محال بود. یک‌شب با دل شکسته و نااميد خوابيدم. در خواب عباس را با چهره‌ای خندان دیدم. گفتم سفارش ما را به حضرت اباعبدالله‌الحسین(علیه‌السلام) بکن. صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم که آرامش و امید در وجودم موج می‌زند. به محل کارم رفتم و دیدم که همکاران مشغول خواندن زیارت عاشورا هستند. سریع وضو گرفتم و در مراسم شرکت کردم. لحظات پایانی زیارت عاشورا بود. سر به سجده گذاشتم و نجوا کردم:«اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لك علی مصابهم...» سرم را که از سجده برداشتم، خبر دادند که نیروی انسانی سپاه با شما کار دارند. سریع تماس گرفتم. سفارش عباس به حضرت سیدالشهداء(علیه‌السلام) جواب داده بود. گفتند می‌توانم به کربلا بروم... گفتم الان یکی دو روز بیش‌تر فرصت باقی نمانده، من چطور گذرنامه بگیرم؟ هرطور بود سریع خودم را به محل صدور گذرنامه رساندم. مراحل کار به سرعت پیش رفت. کمک عباس را در تمام مراحل احساس می‌کردم. و آن سال زائر اربعین شدم... ✍️آقاي حسین جهانشاهی- همکار شهید 💚