#من_با_تو
#قسمت_سوم
با خستگی به عاطفه نگاہ کردم از صورتش معلوم بود اونم چیزی نفهمیدہ!
ــ خانم هین هین تو چیزی فهمیدی؟
منظورش از خانم هین هین من بودم مخفف اسم و فامیلم،هانیه هدایتی! همونطور که چشمام رو میمالیدم گفتم :
ــ نه به جونه عاطی!
خاله فاطمه مادر عاطفه برامون میوہ و چای آورد تشکر کردم، نگاهی به دفتر دستکمون انداخت و گفت :
ــ گیر کردین؟!
عاطفه از خدا خواسته شروع کرد غرزدن:
ــ آخه اینم رشته بود ما رفتیم؟ ریاضی به چه درد میخورہ؟ اصلا تهش شوهرہ درس میخوایم چیکار اہ!
خالہگه فاطمه شروع کرد به خندیدن
ــ الان میگم امین بیاد کمکتون!
عاطفه سریع گفت :
ــ نهنه مادرمن لازم نکردہ کلی تیکه بارم میکنه!
خاله فاطمه بلند شد.
ــ خود دانی!
عاطفه با چهرہ گرفته گفت:
ــ بگو بیاد... چارہ ای نیست...!
دوبارہ اون
حس بیحسی اومد سراغم!
ــ عاطفه...امین بیاد من بدتر هیچی نمیفهمم جمعکن بریم پیش یکی از بچههاعاطفه کنار کتاب ها دراز کشید و با حوصلگی گفت :
ــ اونا از من و تو خنگ تر!
صدای در اومد... با عجله شالمو مرتب کردم صدای امین پیچید :
ــ یاالله اجازہ هست؟
صدای قلبم بلند شد،دستام میلرزید... سریع بهم گرہشون زدم!
ــ بیا تو داداش!
امین وارد اتاق شد و آروم سلام کرد بدون اینکه نگاهش کنم جواب دادم!
نشست کنار عاطفه، همونطور که دفتر عاطفه رو ورق میزد گفت :
ــ کجاشو مشکل دارید؟
عاطفه خمیازہ ای ڪشید.
ــ هانی من حال ندارم تو بهش بگو!
دلم میخواست خفهاش کنم میدونست الان چه حالی دارم!به زور آب دهنمو قورت دادم،با زبون لبمو تر کردمو گفتم :
ــ عه...خب....
دفترمو گرفتم جلوش.
ــ اینا رو مشکل داریم.....!
امین دفترمو گرفت و شروع کرد به توضیح دادن...با دقت گوش میدادم تا جلوش کم نیارم خیلی خوب یاد میگرفتم!عاطفه هم خواب آلود نگاهمون میکرد آخر سر امین بهش تشر زد :
ــ عاطفہ میخوای درس بخونی یا نه؟!فردا من میخوام امتحان بدم؟!
عاطفه با ناراحتی گفت :
ــ خب حالا توام! میرم یه آب به صورتم
بزنم!
بلند شد تا برہ بیرون به در که رسید چشمکی نثارم کرد و رفت! قلبم داشت میاومد تو دهنمسریع از جام بلند شدم که برم بیرون!
ــ تو کجا؟!
نفسم بالا نمیاومد، امین گفت تو!آب دهنمو قورت دادم،دوبارہ سر جام نشستم! امین همونطور که داشت مینوشت گفت :
ــ چرا ازم فرار میکنی؟
با تعجب سرمو بلند کردم.
ــ من؟! فرار؟!
کلافه بلند شد،دفترموگذاشت کنارم
ــ اگه باز اشکال داشتید صدام کنید!
از اتاق بیرون رفت
من موندم با اتاق خالی و دفتری که بوی عطر امین رو میداد!
به قَلَــــم لیلی سلطانی