. . بیا ببین ز فراقت شبیه محتضرم چه خون دل ز فراقت چکد ز چشم ترم بسان شمع که سوزد میان محفل ها ز سوز هجر تو سوزد تمام بال و پرم به هرکجا که سراغ از نشانه ات گیرم به اشک دیده نشان میگذارم از بصرم چنین که شعله ی هجران تو مرا سوزد گمان مباد که باقی بود ز من اثرم گرفته انس دلم با ترانه های ظهور بدین امید که بیند تو را دو چشم ترم به یاد غربت جانکاه تو، به هر کویی غریب و خسته گذارم به خاک تیره سرم گواه دیده ی چشم انتظار من باشد صدای گریه و آه و نوای هر سحرم به کوچه های دلم گر گذر نخواهی کرد عنایتی که بیفتد به خیمه ات گذرم ✍ .