طشت طلا و چوب و لب و آيه و شراب خاکستر و غبار ره و خون و آفتاب @emame3vom در حيرتم که از چه نرفتي زمين فرو اي واي من چگونه نشد آسمان خراب در پای طشت، دختر زهرا نريز اشک هرگز کسي نريخته در بزم مِي گلاب لب‌ها، ترک‌ترک ز عطش، روي هر لبي انگار نقطه نقطه نوشته است، آب‌آب آواي وحي و حنجر خشک و لب کبود ديگر به او کنند، چرا خارجي خطاب؟ با آن گلوي غرقه به خون، طشت گريه کرد بر آن لب و دهن، جگر چوب شد کباب بر چرخ رفت شيون هشتاد و چار زن انگار بود ديدۀ آن سنگدل به خواب اي آسمان سؤال من اين است، ديوها بازوي حور را، ز چه بستند در طناب؟ با لطف بي‌حساب پيمبر، به امّتش والله شد به عترت او ظلم بي‌حساب "ميثم" يزيد چوب زند بر لب حسين اين صحنه را چگونه تماشا کند رباب؟ «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 نخل میثم @emame3vom