. ۳۴۴ کی رود ز یاد من صحنه ها که من دیدم غم های طفولیت را دیدم و لرزیدم بابای غریب من در آتش تب میسوخت من به خود،ازآن ماتم هرثانیه پیچیدم یادم نرود هرگز میگفت به من بابا من دست عمویم را در علقمه بوسیدم تا رقیه از ناقه بر روی زمین افتاد ازآن شب غمگین من انگار که پاشیدم از روی سنان گاهی سرها به زمین میخورد مثل عمه های خود من به سینه کوبیدم شامیان چه نامردند رخت نو به تن کردند ازیهودیان،تهمت من هماره بشنیدم دور ما زنان شام کف زدندو رقصیدند آنها همه خندیدند من زغصه نالیدم **** .👇