.
#کرامات #امام_حسین
#روضه_حضرت_علی_اکبر
امام حسين به بازديد ملا عباس مازندراني و زوار مي آيند
مرحوم حاج شيخ مهدي مازندراني از وعاظ كربلا بود، نقل كرده :
در مازندران، يك نفر به نام ملا عباس چاوش بود، او هر سال يك پرچم روي دوشش مي گرفت و به طرف كربلا مي رفت و يك عده از مردم نيز به دنبال اين پرچم به كربلا مي رفتند.
ملا عباس چاوش، پرچم را برداشت و گفت: «هر كه دارد هوس كرببلا بسم الله!» ملا عباس چاوش به راه افتاد و جمعيتي از مردم، از اين ده و آن شهر نيز جمع شدند و شهر به شهر آمدند تا به نزديكي هاي كربلا منزل كردند و دور هم نشستند كه ناگهان ملا عباس گفت: رفقا امشب چه شبي است؟!
مردم گفتند: امشب شب جمعه است. ملا عباس گفت: رفقا آن چراغها را مي بينيد؟ گفتند: آري. گفت: آنها چراغهاي گلدسته هاي حرم حضرت امام حسين عليه السلام است. يك منزل بيشتر نمانده است. مي دانم كه خسته و مانده و ناراحتيد، اما چون شب جمعه است، بياييد اين منزل ديگر را هم برويم، تا اينكه در شب جمعه يك زيارتي از امام حسين بكنيم.
رفقا گفتند: باشد، مي رويم! اينها چون به كربلا رسيدند، با اسبها و الاغها توي سراي رفتند. اسبهايشان را در طبقه پايين بستند و خودشان هم در اطاقهاي بالا منزل كردند و آنها را گذاشتند. ملا عباس گفت: رفقا اكنون اثاثها را رها كنيد! بايد تا صبح نشده است، به حرم آقا امام حسين عليه السلام برويم.
وقتي همه ي آنها در صحن امام حسين عليه السلام رسيدند، يك عده از جوانها آمدند و دورش را گرفتند و گفتند: ملا عباس آن شبهاي جمعه اي كه ما در مازندران بوديم، توي روستايمان دورت جمع مي شديم و تو يك نوحه مي خواندي و ما براي امام حسين عليه السلام سينه مي زديم، حالا هم شب جمعه است و مي خواهيم در صحن و حرمش عزاداري كنيم.
ملا عباس گفت: چشم. امشب هم برايتان نوحه مي خوانم.
ملا عباس مي گويد: با خودم گفتم: در حرم آقا امام حسين عليه السلام برايشان زيارت
مي خوانم و بعد مي رويم بالاي سر امام حسين عليه السلام و دفترچه ي نوحه ام را درمي آورم و آن را باز مي كنم و هر نوحه اي آمد، همان نوحه را مي خوانم.
وقتي آمدم بالاي سر امام حسين عليه السلام دفترچه را درآوردم و آن را باز كردم، ديدم سر صفحه نوحه ي حضرت علي اكبر عليه السلام آمد. فهميدم كه اين اشاره ي خود ابي عبدالله عليه السلام است. نوحه ي حضرت علي اكبر عليه السلام را خواندم.
حالا شما مناسبتها را ببينيد. يك مشت جوان و سفر اول آنتها و توي حرم امام حسين عليه السلام و شب جمعه و نوحه ي علي اكبر عليه السلام! يك حالي پيدا كرده بودند. بعد ملا عباس صدا زد: رفقا بس است! برويم استراحت كنيم. همه افراد را برداشت و به سرا بازگشت. همه خسته و مانده افتادند و خوابشان برد.
ملا عباس مي گويد: وقتي كه خوابم برد، در عالم خواب ديدم كه يك نفر در سرا را مي زند. من بلند شدم و آمدم تا ببينم كيست؟ ديدم يك غلام سياهي پشت در است. به من سلام كرد و گفت: ملا عباس چاوش شما هستيد؟! گفتم: بله. گفت: آقا فرمودند: به رفقا بگوييد مهيا بشويد، ما مي خواهيم به ديدن شما بياييم! گفتم: آقا كيست؟!
گفت: آقا همان كسي است كه اين همه راه، به عشق و علاقه ي او آمدي. گفتم: آقا امام حسين عليه السلام را مي گويي؟! گفت: آري!
گفتم: كجا هستند؟ براي پابوسي ايشان مي رويم. گفت: نه، آقا فرموده اند: خودم مي آيم!
ملا عباس مي گويد: در عالم خواب آمدم و رفقا را خبر كردم و همه ي ما مؤدب نشستيم، به خاطر اينكه الان آقا مي آيند. طولي نكشيد كه ديدم در سرا باز شد! مثل اينكه خورشيد طلوع كند، نور خير كننده اي ظاهر شد، ناگهان من و رفقايم مي خواستيم بلند شويم اما آقا اشاره كردند و فرمودند: ملا عباس، تو را به جان
حسين، بنشينيد! شما خسته ايد و تازه رسيده ايد، راحت باشيد. سپس احوال يك يك ما را پرسيدند و بعد فرمودد: ملا عباس! گفتم: بله آقاجان. فرمودند: مي داني چرا من امشب به اينجا آمدم؟! گفتم: نه آقا جان. فرمودند: من با شما سه كار داشتم. گفتم: آن سه كار چيست آقا جانم؟
فرمودند: اولا، بدان كه هر كس زائر ما باشد، به ديدنش مي رويم!
ثانيا، شبهاي جمعه وقتي در مازندران هستي و جلسه داريد و دور هم مي نشينيد، يك پيرمردي دم در مي نشيند و كفش ها را درست مي كند، سلام حسين را به او برسان!
سپس فرمودند: ملا عباس! كار سوم هم اين است كه آمدم به تو بگويم كه اگر دفعه ي ديگر رفقا را در شب جمعه به حرم آوردي،... گفتم بله آقا؟ يك وقت ديدم بغض راه گلويشان را گرفت. گفتم: آقا چي شده؟ فرمودند: ملا عباس اگر دو مرتبه رفقايت را شب جمعه به حرم آوردي و خواستي نوحه بخواني، ديگر نوحه ي علي اكبر را نخواني! گفتم: چرا نخوانم؟ مگر بد خواندم؟ غلط خواندم؟! فرمودند: نه. گفتم پس چرا نخوانم؟!
فرمودند: ملا عباس! مگر نمي داني شبهاي جمعه مادرم فاطمه زهرا عليهاالسلام به كربلا مي آيند؟! [1] .
[1] کرامات الحسينيه، ج 2، ص 11.