eitaa logo
امام حسین ع
17هزار دنبال‌کننده
389 عکس
1.9هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
. متن و صوت _حاج مهدی رسولی باز رو گرداندَم از تو ، باز رو دادی به من باهمه بی آبرویی ، آبرو دادی به من شرم میکردم،دگر در محضرت لب وا کنم باز می بینم مجالِ گفتگو دادی به من چشمِ خشکم بود خالی،رویم از عِصیان سیاه اشک بخشیدی و آبِ شستشو دادی به من خاک بودم آدمم کردی به دستِ رحمتت خار بودم بهتر از گل رنگُ بو دادی به من با غبارِ راهِ زُوارِ حرم شُستی مرا در حقیقت آبرو از خاکِ او دادی به من ممنونتم ... من کجا آشنا شدن با خوبا کجا ... ممنونتم امسال منم راه دادی اومدم به خودت قسم چند روز فقط دارم همین فکرمیکنم ... میخوام داد بزنم همه بشنون ، تو همون میزبانی بودی که من دِلم میخواست ، اما بزار همه بدونن من اون میهمانی نبودم که تو دلت میخواست .... اما اومدم هرجوری بود خودمُ رسوندم ... فقط میخوام یه چی بهت بگم من میدونم بدردت نمیخورم ... من که میدونم مثلِ خوبا نمیشم ... فقط تو این مجالس دنبال اینم یکی دست رو شونم بزارِ ... مرحومِ آشتیانی میگه تو حرم امام رضا داشتم هی میگشتم هی میگفتم آقاجان گم کرده دارم ... وضعم خرابه یه نفر دست منو بگیره . میگه همینجور که میگشتم یکی دست رو شونم گذاشت ... برگشتم نگاه کردم دیدم مرحوم علامه ..." میگه گفت چکار داری میکنی باهات کار دارم . یه شب تو این روضه نمیگم آقام دست روشونۀ من بزارِ ، یکی از این نوکرایِ باصفا دست شونم بزاره منم برگردم منم آدم بشم ... اصلا اگه میبینی اینجوری درست نمیشم یکی منُ بزنه ازخواب بیدارم کنه ... آخه تا کی اینهمه بی حیایی ... دیدی گناه با ما چکار کرد ... دیدی چقد بی حیا شدم ... بچه اومد از مکتب تو خونه گریه ، زاری ، بابا اومد بغلش کرد . عزیز دلم چته بابا ، گفت : بابا امروز تو مکتب خونه استادمون رسید به اون آیه ای که میفرماید قرآن کریم فردا قیامت از حولِ محشر بچه هایِ کوچیک مثلِ پیرمردا موهاشون سفید میشه . بابا ، هم خودش گریه کرد هم ما گریه کردیم میگه بچه سه روز گریه کرد و افتاد تو بستر مُرد با یه آیه قرآن ... اینهمه تو روضه نشستم ... درست نشدم ... گناه بیچاره ام کرد ... گناه بی حیام کرد ... تو رو به آقام حیایِ منو بهم برگردون ... آخه من که میدونم آدم که بی حیا بشه هر کاری میکنه بخدا اگه روسینۀ ابی عبدالله نشست بی حیا بود نشست ... *پسر مسلم بن عوسجه بود ، این بچه اومد ابی عبدالله کنار کمرِۀ میدان ایستاده ، بچه اومد جلو گفت آقا سلام ، گفت سلام عزیز دلم گفت آقا اجازه میدی من برم میدان ...؟ آقا فرمودن تو که الان تازهِ داغِ بابا دیدی نمیخواد ، برو پیش مادرت ... گفت آقا آخه مادرم خودش منو فرستاده آقا این عمامه رو مادرم بسته ، گفته برو جلو مگه نمیبینی آقات غریبه ... الانِ که بنی هاشم سبقت بگیرن آبرومون میره ... میگه دست این بچه رو گرفت ، بغلش کرد گذاشتِش رو زینِ اسب اسبُ آروم آروم حرکت داد خود ابی عبدالله ... حرف از بی حیایی بود نانجیب ها تا دیدن ابی عبدالله با یه بچه اومده تو میدون شروع کردن هلهله کردن ... یهو یه بی حیایی صدا زد حسین دیگه برات آدم نمونده بچه میفرستی میدون ... روایت اینجوری میگه بچه رفت ... ابی عبدالله داشت بر میگشت دیدن به پهنایِ صورت داره گریه میکنه .... صل الله علیکَ یاسیدالغریب ... یا سید المظلوم ... حسین ... حسین ... گفتم بدرت نمیخورم اما خودت که میدونی من به هیچ دردی هم که نخورم روضه هایِ محرمِ حسینتُ که شلوغ میکنم ... به هیچ دردی هم نخورم مجلسِ حسینتُ که گرم میکنم ... میخوای نشونت بدم ؟... حسین .... حسین .... غریب آقام آقام آقام ..... هواتو کردم ، اسیرِ دردم بزار بیام منم حرم ، دورت بگردم *آقا تازه فهمیدم چقد عقب افتادم بین خوبا نشستم ...* حسین ... حسین ... دلم غریبه ، حالم عجیبه فضایِ سینه ام پُر از شمیمِ سیب *ارباب صدامُ ازهمین دور قبول کن* ارباب پای دلم لَنگِ ارباب دنیا هزار رنگِ ارباب دلم برات تنگِ .... حسین ... https://eitaa.com/emame3vom/41137 👇
پنجره فولاد رضا برات کربلا میده - @Maddahionlin.mp3
5.44M
🍃پنجره فولاد رضا برات کربلا میده 🍃پنجره فولاد رضا مریضارو شفا میده بابام ميگه امام رضا مريضارو شفا ميده دواي دردِ مَردمو از طرف خدا ميده ميخوام برم به مشهدُ يه هفته اونجا بمونم تو حرم امام رضا نماز حاجت بخونم 🎤 شنیدم امام رضا مریضارو شفا میده شنیدم پنجره فولاد رضا برات کربلا میده  شنیدم که ضامن آهو شدی امام رضا میشه ضامن منم شما بشی پیش خدا  میشه یک روزی بیاد که خادم حرم بشم خادم حرم باشم پیش شه کرم باشم شنیدم هرکی بره زیارت امام رضا برا دیدنش میاد سه جا غریب الغربا برا بار اولی سر پل صراط میاد دومی وقتیه که نامه ی تو برات میاد بار سوم که میخاد آقا به دادت برسه وقتی که ملک میاد تا به حسابت برسه عبد خدا رو مددی،ای گل خشبو مددی یوسف زهرا و علی،ضامن آهو مددی لالهٔ موسیٰ مددی،دلبر دلها مددی عالِمِ آلِ مصطفی،سَیّد و مولا مددی اهل زمین وآسمان،مَحوِ تو و کمال تو بوسهٔ نجمه مادرت،به مُصحفِ جمال تو ای که تو هستی صاحبِ،قدر و مقامِ بیکران آمدی و خنده نشست،روی لبِ فرشتگان خوشا به حالِ آن کسی،که بندهٔ قدیم توست خاکِ سرِ کوی تو و،کبوترِ حریم توست عزّت من همین بُوَد،گدایی از شما نه غیر مرا فدای خود نما،که گردم عاقبت بخیر زائرِ دست خالیِ،صحنِ گوهر شادِ تو ام دخیلِ دل را بسته بر،پنجره فولاد تو ام بی تو به بیراهه رَوَم،بی تو شوم زار و تباه مرا جدا مَکُن زِ خود،در این زمانِ پر گناه از قدیما گفتن آقا،مریضارو شفا میده ((پنجره فولاد رضا،برات کربلا میده)) دلتنگ شش گوشه ایم و،گواهِ ماست اشکِ بصر قبلِ مُحرّم آقا جون،مارو یه کربلا ببر
. روضه اي كه مورد نظر امام حسين(ع) بود...اما هر كار خيري معلوم نيست مورد رضاي خدا باشد ⭕️ مرحوم آيت الله بهجت(ره) می فرمایند: "خوب است که انسان، اسم خود را در هر کار خیر بنویسد و خود را شریک گرداند؛ زیرا فردای قیامت معلوم نیست کدام قبول و کدام رد می‌شود!" (در محضر بهجت، ج1, ص28) ⭕️یکی از علمای تهران در عالم رویا که بعد معلوم شد آن رویا، رویای صادقه است. مشرف می شود خدمت حضرت اباعبدالله صلوات الله و سلامه علیه، بعد سوال میکند که این جلسات هیاتی که به نام سیدالشهدا در تهران تشکیل می شود، کدام یک از این ها بیشتر مورد توجه شماست؟ حضرت می فرمایند: "ما به همه این ها توجه داریم." ⭕️می پرسند: نه! کدام بیشتر از همه؟ حضرت می فرمایند: "یک جلسه ای هست در جنوب تهران که این جلسه رو یک خانمی در منزل خودش اداره میکند، آن جلسه از همه جلسه ها بیشتر مورد توجه ماست." ⭕️آدرس جلسه را از حضرت میگیرد، و دنبال آن مي گردد. میبیند که در همین محله های فقیرنشین تهران، با کوچه های خاصی که دارد تا اينكه آن خانم را پیدا میکند. خانم میگوید امان از دست مردم، مردم را دعوت می کنم منبری نمی آید، منبری می آید مردم نمی آیند. ⭕️این آقا میگوید من حاضرم این دهه را به جلسه شما بیایم، و یک دهه این آقا آنجا منبر میرود. روز دهم که منبر آخرش را میرود می خواهد زرنگی کند و می گوید: "خانم اگر اجازه می دهید کل هزینه جلسه را بگذارید به حساب من" ⭕️آن خانم می گوید خیر، می پرسد چرا؟ می گوید من در کل سال میروم خانه مردم رخت شویی می کنم و از این پول رخت شویی که در میاورم یک مقداری را میگذارم برای جلسه اباعبدالله. ⭕️پس این که یک جلسه ای حالش بیشتر است و یک جلسه ای حالش کمتر است و یک جلسه ای خلوت است، ملاك نیست. مهم این است که نزد عرشیان مقام کدام بالاتر است. .
4_5900060964664903661.mp3
5.79M
▪️ میدانم از من گله داری اما بضاعت اندک من همین اشکهایی است که از چشمهایم می بارد، به عشق حسین و به نیت فرجت! ❗️ داستان تشرف پیرزن زائر در مسجد سهله به محضر امام عصر(عج)...
. ☑️ ماجرای نبش قبر حضرت بنت الحسین سلام الله علیها در سال ۱۲۴۲ دفن شدن حضرت رقیه سلام الله علیها با غل و زنجیرهای اسارت ملا محمدهاشم خراسانی حکایت نبش قبر حضرت رقیه سلام الله علیها توسط ایشان به منظور ترمیم قبر و رفع آب ‌گرفتگی مضجع شریف حضرت رقیه در سال ۱۲۸۰ هجری، را نقل می‌کند: جناب سيّد ابراهيم دمشقی كه نَسَبش به سيّد مرتضی علم‌الهدی منتهی می‌شد بعد از نبش قبر حضرت رقیه مدام از شدت گریه و غصه غش می‌کرد! چون به هوش می‌‌آمد، قضیه کبودی را برای مردم تعریف می‌کرد. می‌گفت: بدن مطهّر ایشان در پارچه سیاهی، چادر یا لباس سیاه پیچیده و کفن شده بود. بخشی از صورت منّور ایشان را دیدم که هنوز از آثار سیلی، کبود و مجروح بود. سپس به همراه شیون ایشان، صدای ضجه و زاری از مردم برمی‌خاست. ✍ اما شرح حکایت: قبر دچار آب گرفتگی شده بود و علماء شیعه درخواست تعمیر قبر مطهر را داشتند. والی به علماء و صلحاء شام از شيعه و سنّی امر كرد كه غسل كنند و لباس‌های پاكيزه بپوشند، به دست هر كس قفل ورودی حرم مطهّر باز شد همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند پيکر را بيرون آورد تا قبر را تعمير كنند. صلحاء و بزرگان در كمال آداب غسل كردند و لباس پاكيزه پوشيدند، قفل به دست هيچكس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سيّد چون ميان حرم آمدند كلنگ هيچ كدام بر زمين اثر نكرد، مگر به دست سيّد ابراهيم حرم را قُرق كردند و لحد را شكافتند، ديدند بدن نازنين حضرت رقيه سلام‌ الله عليها، ميان لحد و كفن صحیح و سالم است اما آب زيادی ميان لحد جمع شده است. سيّد ابراهیم در قبر رفت، همين كه خشت بالای سر را برداشت ديدند سيّد افتاد، زير بغلش را گرفتند، هی می‌گفت: «ای وای بر من... وای بر من... به ما گفته بودند يزيد بن معاویه لعنة الله عليه، زن غسّاله و كفن فرستاده ولی اکنون فهميدم دروغ بوده، چون که دختر با پيراهن خودش دفن شده! من بدن را منتقل نمی‌كنم، می‌ترسم بدن را منتقل كنم و ديگر به عنوان "رقيّه بنت الحسين" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم. سيّد، بدن شريف را از ميان لحد بيرون آورد بر روی زانوی خود نهاد و سه روز بدين گونه بالای زانو خود نگهداشت و گريه می‌كرد تا اينكه قبر را تعمير كردند.۶ وقت نماز كه می‌شد سيّد بدن حضرت را بالای جايی پاكيزه می‌گذاشت. پس از فراغ از نماز بر می‌داشت و بر زانو می‌نهاد، کانال ارتباط‌باخدا تا اينكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند، سيد بدن را دفن كرد. از معجزه آن حضرت اينكه سيّد در اين سه روز احتياج به غذا و آب و تجديد وضو پيدا نكرد و چون خواست بدن را دفن كند دعا كرد كه خداوند پسری به او عطا فرمايد. دعای سيّد به اجابت رسيد و در سن پيری خداوند پسری به او لطف فرمود که نام او را "سيّدمصطفی" گذاشت. آنگاه والی واقعه را به سلطان عبدالحميد عثمانی نوشت، او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف حضرت رقيّه و امّ كلثوم و سكينه را به سيدابراهيم واگذار کرد. اين قضيه در سال ۱۲۴۲ هجری شمسی رخ داده و در کتاب «معالی» هم اين قضيّه مجملاً نقل شده در آخر اضافه کرده است: آن سيّد جليل وارد قبر شد و پارچه‌ای بر او پيچيد و او را خارج نمود، دختر كوچكی بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده، و پشت شريفش از زيادی ضربات مجروح بود. پس از در گذشت سيّدابراهيم، توليت آن مشاهد مشرفه به پسرش سيّدمصطفی و بعد از او به فرزندش سيّدعبّاس رسيد، فرزندان سيّدابراهيم دمشقی معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه" هستند. ✍ پی‌نوشت: 📓منتخب التواریخ، صفحه ۳۸۸ 📗اسرار الشهادة، صفحه ٤٠٦ 📕مقتل جامع مقدم، جلد۲، صفحه۲۰۸ 📘تراجم اعلام النساء، جلد۲، صفحه۱۰۳ .
. ✨﷽✨ 💠 عنایت حضرت زینب سلام الله علیها ✍یكى از شیعیان ، به قصد زیارت قبر بى بى حضرت زینب علیها السلام از ایران حركت كرد تا به گمرك ، در مرز بازرگان ، رسید. شخصى كه مسئول گمرك بود، پیر زن را خیلى اذیت كرد و به شدت او را آزار روحى داد. مرتب سؤ ال مى كرد: براى چه به شام مى روى ؟ پولهایت را جاى دیگر خرج كن . زن گفت : اگر به شام بروم ، شكایت تو را به آن حضرت علیها السلام مى كنم . گمركچى گفت : برو و هر چه مى خواهى بگو، من از كسى ترسى ندارم . زن پس از اینكه خودش را به حرم و به قبر مطهر رساند، پس از زیارت با دلى شكسته و گریه كنان عرض كرد: اى بى بى ! تو را به جان حسین ات انتقام مرا از این مرد گمركچى بگیر. زن هر بار به حرم مشرف مى شد، خواسته اش را تكرار مى كرد. آن شب در عالم خواب بى بى زینب سلام الله علیها را دید كه آن را صدا زد. زن متوجه شد و پرسید: شما كیستید؟ حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: دختر حضرت على بن ابى طالب علیهما السلام هستم ، آیا از این مرد شكایت كردى ؟ زن عرض كرد: بله ، بى بى جان ! او به واسطه دوستى ما به شما مرا به سختى آزار داد من از شما مى خواهم انتقام مرا از او بگیرید. بى بى فرمودند: به خاطر من از گناه او بگذر. زن گفت : از خطاى او نمى گذرم . بى بى سه بار فرمایش خود را تكرار كرد و از زن خواست كه گمركچى را عفو كند و در هر بار زن با سماجت بسیار بر خواسته اش اصرار ورزید. روز بعد زن خواسته اش را دوباره تكرار كرد. شب بعد هم بى بى را در خواب و به زن فرمود: از خطاى گمركچى بگذر. باز هم زن حرف بى بى را قبول نكرد و بار سوم بى بى به او فرمودند: او را به من ببخش ، او كار خیر كرده و من مى خواهم تلافى كنم . زن پرسید: اى بانوى دو جهان ! اى دختر مولاى من ، این مرد گمركچى كه شیعه نبود، این قدر مرا اذیت كرد، چه كارى انجام داده كه نزد شما محبوب شده است ؟ حضرت فرمودند: او اهل تسنن است ، چند ماه پیش از این مكان رد مى شد و به سمت بغداد مى رفت . در بین راه چشمش به گنبد من افتاد، از همان راه دور براى من تواضع و احترام كرد. از این جهت او بر ما حقى دارد و تو باید او را عفو كنى و من ضامن مى شوم كه این كار تو را در قیامت تلافى كنم . زن از خواب بیدار شد و سجده شكر را به جاى آورد و بعد به شهر خود مراجعت كرد. در بین راه گمركچى زن را دید و از او پرسید: آیا شكایت مرا به بى بى كردى ؟ زن گفت : آرى اما بى بى به خاطر تواضع و احترامى كه به ایشان كردى ، تو را عفو كرد. سپس ماجرا را دقیق بازگو كرد. مرد گفت : من از قوم قبیله عثمانى هستم و اكنون شیعه شدم . سپس ‍ ذكر شهادتین را به زبان جاى كرد 📚 ۲۰۰ داستان از فضایل مصایب و حضرت زینب ‌‌‌.
فردی که به قصد دشمنی آمده بود؛ اما زائر و مداح اهل بیت(علیهم‌السلام)شد: «علامه امینی(ره) نقل می‌کند:پدر و مادری ناصبی دشمن اهل بیت(علیهم‌السلام) بچه‌دار نمی‌شدند. مادر نذری کرد که اگر خدا به او پسری بدهد او را به راهزنی بر زائرین امام حسین(علیه‌السلام) و کشتن ایشان قرار دهد. اتفاقاً بچه‌دار شده و بچۀ آنها هم پسر بود؛ وقتی که به حد رشد و بلوغ رسید پدر و مادر قضیۀ نذر خود را به او گفتند:آن جوان قبول کرده و آمد و در نواحی مُسیّب که در نزدیکی کربلاست منتظر کاروان زائرین ماند. در همان هنگام، خواب بر وی غلبه کرد و قافلۀ زائرین قبر امام حسین(علیه‌السلام) گذشت در حالیکه گرد و غبار زُوّار بر بدن این جوان نشست. در همان حال در عالم رؤیا دید که قیامت برپا شده و فرمان آمده است او را به آتش دوزخ اندازند، وقتی در آتش افتاد متوجه شد آتش بدن او را نمی سوزاند علت آن را در خواب به او اطلاع دادند که بخاطر گرد و غبار زائر امام حسین(علیه‌السلام) آتش بدنش را نسوزاند. از خواب بیدار شده و از قصد بد خود برگشت و همانجا توبه کرد و جزء محبان خاندان اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم‌السلام) شده و هراسان خود را به قبر شریف حضرت سیدالشهدا(علیه‌السلام) رساند و همانجا دو بیت شعر بسیار زیبا در اهمیت زیارت آن حضرت سروده که آن دو بیت عبارتند از: إذا شئتَ النَّجاةَ فَزُر حُسینا لِکَی تلقَی الإلهَ قَریرَ عَینا اگر نجات و رستگاری می‌خواهی حسین(علیه‌السلام) را زیارت کن تا آنکه خدا را با روشنی چشم دیدار کنی! فَإنَّ النّارَ لیسَ تَمَسُّ جِسما علیهِ غُبارِ زُوّارِالحُسینا» پس بدرستی که آتش جسمی را که بر آن غبار زائرین امام حسین(علیه‌السلام) باشد لمس نکرده و نمی‌سوزاند.》 (عیوضی، 1389، 417) نامش ابو محمّد خلیعى، بود و بعداً شاعر ماهری برای اهل بیت(علیهم السلام) شد که در مدح آن بزرگواران، اشعار فراوانی سروده و حقّ مطلب را ادا کرده است. کار به جایی رسید که بین او و ابن حمّادِ شاعر، (درباره شعر) تفاخر و برتری جویی شد و هر کدام گمان مى‌کرد شعر او درباره امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) بهتر از شعر دیگرى است؛ از این رو هر کدام قصیده‌اى سرودند و به ضریح مقدّس علوى آویزان کردند تا خود امام حکم نماید. پس قصیدۀ خلیعى (از ضریح مبارک)خارج شد در حالى که با آب طلا بر آن نوشته شده بود «احسنت» و بر قصیدۀ ابن حمّاد همین کلمه با آب نقره نوشته شده بود. ابن حمّاد ناراحت شد و به امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) خطاب کرد: من از قدیم دوستدار شما بوده‌ام و این شخص، تازه مُحبّ شما شده است! بعداً که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) را در خواب دید حضرت فرمودند: ابن حماد:تو از ما هستى، و او تازه در زمرۀ محبّان ما در آمده و لازم بود رعایت حال او بشود»(برداشتی از سایت آیت ا...مکارم شیرازی) آری اهل بیت(علیهم‌السلام) عادتشان احسان و سجیتشان کرم است کسی که خوی دشمنی با اهل بیت(علیهم‌السلام) داشته اما خواسته متحول شود را طوری متحول می‌کنند که مداح اهل بیت(علیهم‌السلام) شود و به نجات و رستگاری برسد؛ اما آنها که آمدند در کربلا امام حسین(علیه السلام) را بکشند هرچه مولا نصیحتشان کرد به دل سیاهشان اثر نگذاشت؛ کاری کردند که تا روز قیامت هرمؤمنی نام سیدالشهدا(علیه‌السلام) را می‌شنود بی‌اختیار اشک از چشمش سرازیر می‌شود؛ آن‌قدر دلها از داغ او می‌سوزد که حاضر می‌شوند از جان و مال خود بگذرند و فدای راه حسین(علیه‌السلام) کنند. کفنش خاک زیر پایش بود غسل او خون زخم‌هایش بود همه بر شمر اقتدا کردند تیغ‌ها با تنش چه ها کردند عرش را آه مادرش برداشت چکمه‌ای پا به سینه‌اش بگذاشت (حسن کردی)  ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 👇
. گریه جبرائیل بر مصائب حضرت زینب(س) ✍روایت شده است که پس از ولادت حضرت زینب(س) ، امام حسین(ع) که در آن هنگام کودک سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا(ص) آمد و عرض کرد: خداوند به من خواهرى عطا کرده است . پیامبر(ص) با شنیدن این سخن ، منقلب و اندوهگین شد و اشک از دیده فرو ریخت. حسین(ع) پرسید: براى چه اندوهگین و گریان شدى ؟ پیامبر(ص) فرمود: اى نور چشمم ، راز آن به زودى برایت آشکار شود. تا اینکه روزى جبرائیل نزد رسول خدا(ص) آمد، در حالى که گریه مى کرد، رسول خدا(ص) از علت گریه او پرسید، جبرائیل عرض کرد: این دختر (زینب) از آغاز زندگى تا پایان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گریبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصیبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش و سپس پدرش امیر مومنان و سپس ماتم مصیبت جانسوز برادرش امام حسن(ع) گردد و از این مصایب دردناک تر و افزون تر اینکه به مصایب جانسوز کربلا گرفتار شود، به طورى که قامتش خمیده شود و موى سرش سفید گردد. پیامبر (ص) گریان شد و صورت پر اشکش را بر صورت زینب(س) نهاد و گریه سختى کرد، زهرا(س) از علت آن پرسید. پیامبر(ص) بخشى از بلاها و مصایبى را که بر زینب(س) وارد مى شود، براى زهرا(س) بیان کرد. 💥حضرت زهرا(س) پرسید: اى پدر! پاداش کسى که بر مصایب دخترم زینب(س) گریه کند چیست؟ پیامبر اکرم(ص) فرمود: پاداش او همچون پاداش کسى است که براى مصایب حسن و حسین (ع) گریه مى کند. 📚کتاب ۲۰۰ داستان از فضایل ، مصائب و (ع) .
4ac593176b9d42650598f6d6419de960.mp3
1.88M
داستان های عنایات اهل بیت علیهم السلام۱۸ داستان شفا يافتن جوان آذری در حرم حضرت عباس عليه السلام 🎙استاد مومنی
Fateminia-26.mp3
3.51M
داستان های عنایات اهل بیت علیهم السلام ۲۰ 🎙استاد فاطمی نیا ماجرای جوان قصاب و امام زمان علیه السلام
حاج+آقا+عالی.mp3
7.26M
داستان های عنایات اهل بیت علیهم السلام ۲۳ ماجرای یک انار عجیب و دردسرساز و گره گشایی امام زمان علیه السلام 🎙استاد عالی
گوشهای_از_كرامات_امام_هادی_علیه‌.pdf
177.1K
ویژه ابن الرضا علیه السلام به مناسبت شهادت حضرت علیه السلام
14-DAHA233-Hashemi Nejad - rouzeh 1 saleh baray molaghat emam zaman-(www.Rasekhoon.net).mp3
6.18M
داستان های عنایات اهل بیت علیهم السلام۲۷ روزه یک ساله برای دیدن امام زمان 🎙استاد
Fateminiya_hekayat_86_269906.mp3
2.5M
داستان های عنایات اهل بیت علیهم السلام۳۶ عنایت امام حسین علیه السلام به یک سنی 🎙استاد فاطمی نیا
@oshaghroghaye_۲۰۲۲_۰۲_۲۱_۱۰_۵۹_۱۷_۷۱۴.mp3
8.45M
داستانهایی از عنایات اهلبیت علیهم سلام ۳۹ 🎤ماجرای شفای دختر فلج ارمنی با عنایت حضرت رقیه (س)
WWW.KARBALLA.IR_۲۰۲۲_۰۳_۰۲_۱۲_۳۰_۰۳_۸۶۶.mp3
1.36M
ماجرای عنایت اهلبیت علیهم السلام۴۱ حیدر قلی و کرامت امام رضا (ع) حتما گوش بدین
عنایت امام زمان(عج)_۲۰۲۲_۰۳_۱۰_۰۸_۲۵_۴۰_۷۳۰.mp3
4.89M
داستان هایی از عنایات اهلبیت علیهم سلام ۴۵ (:♥️ عنایـت‌امام زمــان[عج] به یک زن بیمار •• حجت‌الاسلام‌محرابیـان
. امام حسين به بازديد ملا عباس مازندراني و زوار مي آيند مرحوم حاج شيخ مهدي مازندراني از وعاظ كربلا بود، نقل كرده : در مازندران، يك نفر به نام ملا عباس چاوش بود، او هر سال يك پرچم روي دوشش مي گرفت و به طرف كربلا مي رفت و يك عده از مردم نيز به دنبال اين پرچم به كربلا مي رفتند. ملا عباس چاوش، پرچم را برداشت و گفت: «هر كه دارد هوس كرببلا بسم الله!» ملا عباس چاوش به راه افتاد و جمعيتي از مردم، از اين ده و آن شهر نيز جمع شدند و شهر به شهر آمدند تا به نزديكي هاي كربلا منزل كردند و دور هم نشستند كه ناگهان ملا عباس گفت: رفقا امشب چه شبي است؟! مردم گفتند: امشب شب جمعه است. ملا عباس گفت: رفقا آن چراغها را مي بينيد؟ گفتند: آري. گفت: آنها چراغهاي گلدسته هاي حرم حضرت امام حسين عليه السلام است. يك منزل بيشتر نمانده است. مي دانم كه خسته و مانده و ناراحتيد، اما چون شب جمعه است، بياييد اين منزل ديگر را هم برويم، تا اينكه در شب جمعه يك زيارتي از امام حسين بكنيم. رفقا گفتند: باشد، مي رويم! اينها چون به كربلا رسيدند، با اسبها و الاغها توي سراي رفتند. اسبهايشان را در طبقه پايين بستند و خودشان هم در اطاقهاي بالا منزل كردند و آنها را گذاشتند. ملا عباس گفت: رفقا اكنون اثاثها را رها كنيد! بايد تا صبح نشده است، به حرم آقا امام حسين عليه السلام برويم. وقتي همه ي آنها در صحن امام حسين عليه السلام رسيدند، يك عده از جوانها آمدند و دورش را گرفتند و گفتند: ملا عباس آن شبهاي جمعه اي كه ما در مازندران بوديم، توي روستايمان دورت جمع مي شديم و تو يك نوحه مي خواندي و ما براي امام حسين عليه السلام سينه مي زديم، حالا هم شب جمعه است و مي خواهيم در صحن و حرمش عزاداري كنيم. ملا عباس گفت: چشم. امشب هم برايتان نوحه مي خوانم. ملا عباس مي گويد: با خودم گفتم: در حرم آقا امام حسين عليه السلام برايشان زيارت مي خوانم و بعد مي رويم بالاي سر امام حسين عليه السلام و دفترچه ي نوحه ام را درمي آورم و آن را باز مي كنم و هر نوحه اي آمد، همان نوحه را مي خوانم. وقتي آمدم بالاي سر امام حسين عليه السلام دفترچه را درآوردم و آن را باز كردم، ديدم سر صفحه نوحه ي حضرت علي اكبر عليه السلام آمد. فهميدم كه اين اشاره ي خود ابي عبدالله عليه السلام است. نوحه ي حضرت علي اكبر عليه السلام را خواندم. حالا شما مناسبتها را ببينيد. يك مشت جوان و سفر اول آنتها و توي حرم امام حسين عليه السلام و شب جمعه و نوحه ي علي اكبر عليه السلام! يك حالي پيدا كرده بودند. بعد ملا عباس صدا زد: رفقا بس است! برويم استراحت كنيم. همه افراد را برداشت و به سرا بازگشت. همه خسته و مانده افتادند و خوابشان برد. ملا عباس مي گويد: وقتي كه خوابم برد، در عالم خواب ديدم كه يك نفر در سرا را مي زند. من بلند شدم و آمدم تا ببينم كيست؟ ديدم يك غلام سياهي پشت در است. به من سلام كرد و گفت: ملا عباس چاوش شما هستيد؟! گفتم: بله. گفت: آقا فرمودند: به رفقا بگوييد مهيا بشويد، ما مي خواهيم به ديدن شما بياييم! گفتم: آقا كيست؟! گفت: آقا همان كسي است كه اين همه راه، به عشق و علاقه ي او آمدي. گفتم: آقا امام حسين عليه السلام را مي گويي؟! گفت: آري! گفتم: كجا هستند؟ براي پابوسي ايشان مي رويم. گفت: نه، آقا فرموده اند: خودم مي آيم! ملا عباس مي گويد: در عالم خواب آمدم و رفقا را خبر كردم و همه ي ما مؤدب نشستيم، به خاطر اينكه الان آقا مي آيند. طولي نكشيد كه ديدم در سرا باز شد! مثل اينكه خورشيد طلوع كند، نور خير كننده اي ظاهر شد، ناگهان من و رفقايم مي خواستيم بلند شويم اما آقا اشاره كردند و فرمودند: ملا عباس، تو را به جان حسين، بنشينيد! شما خسته ايد و تازه رسيده ايد، راحت باشيد. سپس احوال يك يك ما را پرسيدند و بعد فرمودد: ملا عباس! گفتم: بله آقاجان. فرمودند: مي داني چرا من امشب به اينجا آمدم؟! گفتم: نه آقا جان. فرمودند: من با شما سه كار داشتم. گفتم: آن سه كار چيست آقا جانم؟ فرمودند: اولا، بدان كه هر كس زائر ما باشد، به ديدنش مي رويم! ثانيا، شبهاي جمعه وقتي در مازندران هستي و جلسه داريد و دور هم مي نشينيد، يك پيرمردي دم در مي نشيند و كفش ها را درست مي كند، سلام حسين را به او برسان! سپس فرمودند: ملا عباس! كار سوم هم اين است كه آمدم به تو بگويم كه اگر دفعه ي ديگر رفقا را در شب جمعه به حرم آوردي،... گفتم بله آقا؟ يك وقت ديدم بغض راه گلويشان را گرفت. گفتم: آقا چي شده؟ فرمودند: ملا عباس اگر دو مرتبه رفقايت را شب جمعه به حرم آوردي و خواستي نوحه بخواني، ديگر نوحه ي علي اكبر را نخواني! گفتم: چرا نخوانم؟ مگر بد خواندم؟ غلط خواندم؟! فرمودند: نه. گفتم پس چرا نخوانم؟! فرمودند: ملا عباس! مگر نمي داني شبهاي جمعه مادرم فاطمه زهرا عليهاالسلام به كربلا مي آيند؟! [1] . [1] کرامات الحسينيه، ج 2، ص 11.
حیدر آقا تهرانی گفت: در چند سال قبل،روزی در رواق مطهر حضرت رضا(ع)مشرف بودم پیرمردی را دیدم که حضور قلب و خشوعش ‍ من‌را متوجه او ساخت.وقتی که خواست حرکت کند دیدم از حرکت کردن عاجز است،او را در بلند شدن کمک کردم و آدرس منزلش را پرسیدم تا او را به منزلش برسانم. گفت: حجره‌ام در مدرسه خیرات خان است او را تا منزلش همراهی کردم و سخت به او علاقه‌مند شدم،به‌طوری‌که همه‌ روزه میرفتم و او را در کارهایش کمک می‌کردم و نام و محل و حالاتش راپرسیدم. گفت:نامم ابراهیم و از اهل عراقم و زبان فارسی را هم خوب میدانم ضمن بیان حالاتش گفت: من از سن جوانی تا حال هر سال برای زیارت قبر حضرت رضا (ع) مشرف می‌شوم و مدتی توقف کرده،باز به عراق برمی‌گردم؛ در سن جوانی که هنوز اتومبیل نبود دومرتبه پیاده مشرف شده‌ام. در مرتبه اول سه نفر جوان،که با من هم سن و رفاقت ایمانی بین ما بود و سخت به یکدیگر علاقه داشتیم،مرا تا یک فرسخی مشایعت کردند و از مفارقت من و این که نمی‌توانستند با من مشرف شوند،سخت افسرده و نگران بودند، هنگام وداع با من می‌گریستند و گفتند:تو جوانی و سفر اول پیاده و به‌زحمت می‌روی، البته مورد نظر واقع می شوی، حاجت ما از تو این است که از طرف ما سه نفر هم سلامی تقدیم امام(ع) نموده،در آن محل شریف،یادی هم از ما بنما. پس آن‌ها را وداع نموده،به سمت مشهد حرکت کردم.پس از ورود به مشهد مقدس با همان حالت خستگی و ناراحتی به حرم مطهر مشرف شدم.پس از زیارت،در گوشه‌ای از حرم،حالت بی‌خودی و بی‌ خبری به من عارض شد،در آن حالت دیدم حضرت رضا(ع) به‌ دست مبارکش نوشته‌های بی‌شماری بود که به تمام زوار از مرد و زن،حتی به بچه‌ها هم نوشته‌ای می‌داد. چون به من رسیدند،چهار نوشته به من مرحمت فرمود.پرسیدم چه شده است که به من چهار رقعه دادید؟ فرمود:یکی از برای خودت و سه تای دیگر برای سه رفیقت،عرض کردم این کار مناسب حضرتت نیست و خوب است به دیگری امر فرمائید تا این نوشته‌ها را تقسیم کند.حضرت فرمود:این جمعیت همه به امید من آمده‌اند و خودم باید به آن‌ها برسم. پس‌ از آن یکی از نوشته‌ها را گشودم دیدم چهار جمله در آن نوشته ‌شده بود: "خلاصی از آتش جهنم،ایمنی از حساب،داخل شدن در بهشت و منم فرزند رسول خدا (ص)" 📚داستان‌های شگفت‌انگیز،آیت الله دستغیب،ص۱۶۵ ........ قالیچه سوخته چقدر بها دارد؟ مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود، يك ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ توی خونه ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻮﺷﻪ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. مجبور بود، همون رو برداشت برد بازار برای فروش. ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩ‌ﺍﯼ كه می‌رﻓﺖ، می‌گفتن: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ١٠٠ ﯾﺎ ۱۵۰ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ نمی‌خریم. ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ و به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ می‌رفت. داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ‌ﻫﺎ، حاج جواد فرشچی از منصف‌های بازار و از ارادتمندان اهل بیت(علیهم السلام) پرﺳﯿﺪ: قالی خوبیه، چرا ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰﻟﻤﻮﻥ ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ، ﺫﻏﺎلها ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ. حاج جواد یک تکونی به خودش داد: گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟ گفت: بله. گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽ‌ﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ یه ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ می‌خرﻡ. قالیچه رو خرید و روی میزش پهن کرد و تا آخر عمرش روی قسمت سوخته قالیچه که به اندازه کف دست بود، گل محمدی پرپر می‌کرد و دوستان صمیمی و همکارانش همه به نیت تبرک یک پر از گل را برداشته تو چایی‌شون می‌ریختند. اوﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ تو روضه سوخته ﺑﻮﺩ، قیمت گرفت. کاش دل ما هم تو روضه‌ها بسوزه. اون‌ وقت بگیم: یا امام حسین(علیه السلام) دل سوخته رو چند می‌خری؟! .
. و حجت‌الاسلام مسعود عالی استاد حوزه علمیه قم و کارشناس مسائل دینی در بیانی با اشاره به ماجرایی از این عالم بزرگ گفت: مرحوم شیخ بهایی در همان زمان طراحی حرم امام رضا علیه‌السلام را به عهده داشت، حرم امام رضا چند بار بازسازی شد؛ متعدد که یک دوره آن مربوط به زمان شیخ بهایی (زمان صفویه) بود. وی افزود: مرحوم شیخ بهایی به معماران و بناها گفته بود شما طبق این نقشه بسازید و به سردرهای ورودی و خروجی را دست نزنید تا من بعداً طرح‌ آنها را به شما بدهم، شما فعلاً بقیه جاها را بسازید، آنها هم شروع به ساختن کردند. این کارشناس مسائل دینی خاطرنشان کرد: روزی شاه‌عباس برای بازدید آمد، دید بناها همه‌جا را ساختند اما سردرهای ورودی و خروجی را نساختند، گفت برای چه اینجاها را نساختید؟ گفتند شیخ بهایی اینطور گفته است. شاه‌عباس گفت شما بسیازید، این دستور شاه بود و آنها هم شروع به ساختن کردند. «بعد از مدتی شیخ بهایی برای بازدید آمد، وقتی دید آنها سردرهای ورودی و خروجی را هم ساختند، گفت مگر من به شما نگفته بودم که سردرهای حرم را نسازید؟ گفتند شاه گفته است، شیخ بهایی رفت نزد شاه‌عباس و گفت: شما برای چه دستور دادی این سردرها را بسازند؟ من قصد و طرحی برای آنها داشتم. شاه‌عباس گفت من امام رضا علیه‌السلام را در خواب دیدم و فرمود: بگویید بسازند، منتظر طرح شیخ نباشند، شیخ بهایی گفت معلوم است که امام رضا علیه‌السلام خواسته همه به زیارت او بیایند؛ چه خوب‌ها و چه بدها.» وی با بیان مطلب فوق گفت: شاه‌عباس متوجه سخن او نشد، گفت یعنی چه؟ شیخ بهایی گفت می‌خواستم طرحی را برای سردرهای ورودی و خروجی ارائه کنم تا کسانی که آلودگی روحی دارند وقتی به اینجا می‌آیند اثری روی آنان بگذارد و برگردند و برای زیارت داخل حرم نشوند. حالا معلوم شد که امام رضا علیه‌السلام این را نمی‌خواهد بلکه می‌خواهد همه بیابند. ............ بسپار حرم‌ را به طلسمِ کرم ما بگذار بیایند همه در حرم ما ای شیخ بِدان ما پدر هر بد و خوبیم ما طایفه ذاتا همه ستار العیوبیم ما چشم به راهیم‌ گنهکار بیاید با هر چه که آورده ، خریدار بیاید باید به حرم پاک شود زائر ما تا گیرد صله ی تذکره ی کرببلا را ✍ .
📋 درخت های امیدیم، از دیار حسن (س) (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ درخت‌های اُمیدیم، از دیار حسن پُر از شکوفه‌ی عشقیم در بهار حسن به سَلسَبیل و به زمزم که احتیاجی نیست! رسیده است لبِ ما به جویبار حسن به دخل کاسبی‌ام برکتی فراوان داد از آن زمان که شدم خادم تَبار حسن همین دو لقمه‌ی نان را حسن به ما بخشید گرفته سفره‌ی ما رنگ از اعتبار حسن کریم‌ بودنِ او قابلِ محاسبه نیست... کجا ترازوی ما و کجا عیار حسن؟! کدام شاه نشسته است با جُذامی‌ها؟! بلند می‌شوم از جا به افتخار حسن شنیده‌ام که به سگ هم غذا تعارف کرد! هنوز ماتم از این لطفِ بی‌شمار حسن بنازمش که چنان شیر از جمل برگشت چه کرد در دل آن فتنه، ذوالفقارِ حسن من از طفولیتم عاشق دو شاه شدم منم دچار حسین و منم دچار حسن در اربعین حسینی، حسن جلودار است قدم زدم همه‌ی جاده را کنار حسن عمودِ یکصد و هجده، بهشتِ مشّایه است خدا رسانده خودش را سرِ قرار حسن حسین با همه‌ی دلرُبایی‌اش، حسنی ست ببین دل از همه بُردن شده است کار حسن خیال‌بافی من‌ صحن‌سازیِ حسن است... شبیه مشهد ما می‌شود مزار حسن میان معبری از نور، ناگهان شب شد چه دید در دل آن کوچه، چشم تار حسن؟! حرام‌ لقمه به مادر دو دست سیلی زد... سیاه شد پس از آن کُلِّ روزگار حسن ✍ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 آقا (ع) (س) (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رد می‌شدم دیدم امام حسن نشسته، یه سگی هم کنار آقا؛ آقا یه لقمه دهن این سگ می‌ذاره، یه لقمه هم خودش می‌خوره. اومد جلو:« آقا! این کارا چیه؟! به این سگ غذا میدین، می‌خواین ردش کنم بره اگه شما رو اذیت می‌کنه. یه نگاهی به اون فرد انداخت آقا؛ من خجالت می‌کشم جانداری کنار من باشه من جلوش غذا بخورم؛ مگه چیزی از من کم میشه من یه لقمه هم به این سگ بدم؟! امام سجاد فرمود:« بابای من هم گرسنه بود هم تشنه... کشتی می‌گرفتند، وارد شد بی‌بی دید حسن و حسین دارن بازی می‌کنند کشتی می‌گیرند. دید پیغمبر، امیرالمومنین دوتایی ایستادن دارن حسن و تشویق می‌کنند؛ تعجب کرد بی‌بی... فاطمه جان! مگه نمی‌شنوی همه عالم و آدم دارن میگن جانم حسین، من دیدم کسی حسنم و تشویق نمی‌کنه؛ به علی گفتم بیا ما دوتا اصلا حسن و تشویق کنیم؛ همه ملائکه این ور بگن حسین، من و علی می‌گیم حسن... توو روایت میگه وقتی اومد جلو خواست اون برگه رو از مادر ما بگیره، مادر امتناء می‌کرد بهش نمی‌داد. روایت میگه دو دستش و بالا برد... ایستادم به روی پنجه‌ی پا اما دشتش از روی سرم رد شد و... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .