#بخشی_از_کتاب_تقاص📕
#با_کسب_اجازه_از_ناشر✔️
#قسمت_ششم
آنجا حياط بزرگی داشت. رفتم داخل حياط، یک نفر دیگر که مثل من نمی خواست شنونده غيبت باشد، بعد از من آمد. از فضای طبیعت استفاده کردیم و کمی مشغول صحبت شديم تا خانواده ها آماده ی رفتن شدند. خداحافظی کردیم و به خانه خودمان برگشتيم. در بررسی اعمال، آن روز را با تمام جزئیات دیدم. اما چیزهایی را دیدم که باطن کار آن روز ما بود!؟ میز بزرگ وسط که پر از خوراکی بود، تبدیل شده بود به یک گوشت مردار و حاضران تکه تکه از آن می خوردند و چهره هایشان تغيير می کرد. صورتشان مثل مردار وحشتناک می شد و اصلا قابل تحمل نبود. از طرفي مي ديدم که پرونده اعمالم با حضور در آن جلسه سنگین تر می شد؛ اما زمانی که امر به معروف کردم و از جلسه بیرون آمدم، پرونده اعمالم سبک شد ' و خیر و برکات زیادی در روزهای بعدی زندگی ام دیدم حتى زمانی که آن شخص، بعد از من از جلسه خارج شد و به حياط آمد، باز هم خیرات و برکات برای من نوشته شد.' من دیدم که برخی گرفتاری های زندگی ام به همین دلیل برطرف شد.
«من شاهد همه ی ماجرا نبودم»
مورد دیگری که در بررسی زندگی ام به من نشان دادند یک معامله بود . دوستم می خواست از برادرش باغي را بخرد. من هم به عنوان رفيق، همراهش رفتم. حرف هایشان را زدند و دوستم پول و چکها را به برادرش داد. من تا اینجا را شاهد بودم، بعد به سرویس بهداشتی رفتم و آخر کار همراه دوستم از آنجا رفتيم مدتی بعد، کار این دو برادر به مشکل خورد. دوستم از من دعوت کرد تا در دادگاه به نفع او شهادت بدهم...
من هم در دادگاه آنچه ديدم را بیان کردم، قاضی هم حکم صادر کرد. اما آنجا و در هنگام بررسی اعمال، مطلب عجيبي ديدم! درست زمانی که من از این دو برادر جدا شدم و به سرویس بهداشتی رفتم فروشنده چکها را به خریدار يعني دوستم داد و درخواست پول نقد کرد، خریدار هم قبول کرد. من این موضوع را نمی دانستم و بر اساس آنچه قبل از آن دیده بودم شهادت دادم. اما آنجا دیدم که خریدار چکها را گرفت " و پولی که باید به فروشنده میداد را نپرداخت. روزی که حالم بهتر شد و از بيمارستان مرخص شدم، به سراغ برادری که فروشنده ی باغ بود رفتم.! ماجرا را با تمام جزئيات برایش تعریف کردم و گفتم : من تازه متوجه شدم که اشتباه کرده ام و شهادت اشتباه آن معامله در زمانی که من نبودم تغيير کرد، من بدون تحقيق شهادت دادم، حالا آمده ام تا هر چه بگویی انجام دهم. او گفت: من از تو شکایتی ندارم. تو چیزی که دیده بودی گفتی .
«آنجا علت اتفاقات را فهمیدم»
یکی از مطالبی که در مورد اعمال خودم متوجه شدم، ملکوت و علت بسیاری از اتفاقات زندگی ام بود. " منظور از ملکوت اعمال، باطن و واقعيت اعمال است. من دیدم که هر بار به صورت عمدی گناهی می کردم اتفاقی ناگوار در زندگی ام می افتاد. مثلا به من زمانی را نشان دادند که به یک نفر تهمتی زدم. فردای آن روز شرایط کاری من پیچیده شد و مدت کوتاهی بعد، بیکار شدم. کسی آنجا به من توضيحي نميداد، اما خودم متوجه شدم که بیکار شدنم با تهمتی که به آن شخص زدم ارتباط داشت. یا هر بار که دروغ می گفتم بلافاصله اتفاق ناگواری در زندگی من رخ می داد.
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
#ادامهدارد...
【
@emamzaman_12 】