#بخشی_از_کتاب_تقاص📕
#با_کسب_اجازه_از_ناشر✔️
#قسمت_یازدهم
«از آن روز دیگر زیارت عاشورا نخواندم»
از جوانی یاد گرفته بودم، هر روز با خواندن زیارت عاشورا به آقا امام حسین ع سلام بدهم. این عادت را آنقدر ادامه دادم که بعضی روزها بیش از سه بار زیارت عاشورا می خواندم. مثلا وقتی به سمت محل کار می رفتم يا " وقتی نمازم تمام می شد و ... از اين سلام خيلي لذت می بردم. آرزوی زیارت امام حسين را داشتم اما توانایی مالی نداشتم که به این سفر نورانی بروم. من به معانی این زیارت توجه می کردم و متوجه بودم که معصومین ما، مولا را با این زیارت سلام می دادند.
این زیارت عاشورا خواندنم ادامه داشت تا وقتی که با فردی به ظاهر مذهبي شريک شدم و کار اقتصادی شروع کردیم . شریکم مرا برای خواندن زیارت عاشورا تشویقم می کرد. اما بعد از مدتی با کلاهبرداری، هر آنچه از این شراکت جمع کرده بودم را به یغما برد.از آن روز دیگر زیارت عاشورا نخواندم؛ با اینکه اشتباه خودم بود که به او بيش از حد اعتماد کردم، اما هر چه بود زیارت عاشورا را ترک کردم. زمانی که بررسی اعمالم تمام شد، دایی شهیدم که کنارم ایستاده بود، بعد از گفتن ماجرای مادر گفت: چرا زیارت عاشورا را ترک کردی ? نمی دانی چه مقاماتی برايت ايجاد شده ، سعی کن زیارت عاشورا را ادامه بدهی . بعد گفت: بیا با هم برویم. پرسیدم: کجا؟ گفت : به زیارت او که هر روز از راه دور زیارتش می کردی . چه حالی داشتم. به تعبير دنيايی در پوست خودم نمی گنجیدم. آن دو ملک عقب رفتند و من همراه با دایی از آن اتاق بیرون آمدم نمیدانم چطور توصیف کنم و درباره ی آنجا چه بگویم! من وارد مکانی شدم که تصور آن از ذهن من بيرون بود. آنجا هر چه بود نور ، زیبایی، طراوت و معنویت بود . يكباره آقا امام حسین را مقابلم ديدم. خیلی خیلی زیبا و نورانی بودند، مرا به اسم صدا کردند و مورد محبت قرار دادند.
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
#ادامهدارد...
【
@emamzaman_12 】