_تمــام دنیـا را گشتم و؛ معشوق به معشوق، کام از جهان گرفتم... با هر کام ، زخمی عفونی به جانم نشست با هر نگاه، تیری متعفن به قلبم اصابت کرد و دلبرهای بدلی، مرا به فساد خانه دعوت کردند... عادت به نبودنت! امشب از بندِ عادت میخواهم فرار کنم! +چون هیچ دلبــری را شبیـهِ تــو نیافتم... تویی که تمام ماجرایم را میدانی و همیشه پوشاننده خطایم بودی و دستگیرم ... امشب به تو پناهنده میشوم از شرِّ نفسَم؛ از خود گریخته‌ام تا به آغوش اَمنت برسم... | می‌شود مرا رد نکنی ؟| 🌱 ✍🏻 انسان‌کامل