🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب: آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی
#شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊
#شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : هفتم 🌹
«فصل ششم»
🌹سخت میگذرد توی این شهر شلوغ و پر از دود و دم.
انگار با هر نفسی 🌿که میکشم،
یک سطل از همین دود ماشینها جاری میشود در رگهایم.
خستهام...خیلی خسته...
🌷یک شب خواب دیدم رفتهام داخل ضریح و سرم را گذاشتهام روی سنگ قبر مطهر امام رضا(ع).
دلم بد جوری هوایی شده است...😭
🌺با امروز شش ماه است در بیمارستان بقیهالله تهران استخدام شدهام. تقریباً کل هفته را شیفت هستم. هر روز صبح میروم اتاق عمل و تا شب که کارم تمام شود، منتظرم یکی بیاید و خبر بدهد که اسمم را برای اعزام به سوریه رد کردهاند.👌 در تمام این مدت، تقریباً هر روز روی اعصاب محمد هستم با دو تا سؤال تکراری: «خبری نشد؟...کاری نکردی برام؟!»
او هم طبق معمول، لپم را محکم میکشد و با خنده، خیلی کشدار میگوید:«نعععع!!!»❣
میدانم که قبل از من خیلیها ثبت نام کردهاند.
🌹یکبار که حسابی ترمز بریده بودم، رفتم سراغ دکتر سلیمان و خیلی جدی گفتم: «دست شما درد نکنه که سفارش منو نکردین برای اعزام!»🍃
دکتر با تعجب از بالای عینکش نگاهی کرد و با خنده گفت: «باشه آقا جان! چرا میزنی؟!»
💐از آن طرف هم بلند شدم و رفتم یقه محمد را چسبیدم و شروع کردم به گلایه که تو چه دوستی هستی؟!من اینجا ماندهام و خودت مدام داری میری سوریه ماموریت!🤔
بعد، صورتم را در زاویهای گرفتم که طبق معمول لپم را بکشد وهمان حرف تکراری که: «باشه بابا! کشتی ما رو! نوبت توام میشه!»
🌷از آنجا هم رفتم سراغ مسئول بیهوشی و دوباره تأکید کردم که مرا هم معرفی کند برای اعزام! بعد هم رفتم جلوی آی سی یو ، راهروی پارت B اتاق عمل و به خودم گفتم: «آفرین حسن! با همین فرمون جلو بری جواب میگیری!»
خدایا! ای کاش گشایشی بشود!❄️
دیگر روی پاهایم بند نیستم.
ماه صفر است و به اربعین نزدیک شدهایم.🕊
این روزها به این نتیجه رسیدهام که باید بروم و دست به دامن🙏 امام حسین(ع) بشوم.
بیمارستان برای درمانگاه کربلا، کادر پزشکی میخواهد.
🌹رفتهام و برای پیاده روی اربعین ثبت نام کردهام.حالا که قسمت نمیشود بروم و خدمت حضرت زینب(س) در سوریه باشم حداقل کاری که میتوانم انجام بدهم خدمت به زوار سیدالشهدا است شاید فرجی بشود...🕊
🌹خوشبختی یعنی حسین(ع) نگاهت کند!
خوشبختی خونم کم شده... خیلی کم...
دلم همچنان بین زمین و آسمان معلق است و بغضی، چند وقت است چنگ انداخته و دارد گلویم را میخراشد.
مدام خودم را میبینم که نشستهام روبهروی ضریح خانم زینب(س) و خیره شدهام به برق نقرهای ضریح و دارم زیارتنامه میخوانم.
خدایا!
یعنی میشود؟!🍃✨🍃
#ادامه_دارد ..........
💐
🌺
💐
🌺
💐
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐