خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر مشهد
13 ذیالقعده 1439
یاران ولایی (ولایت رضوی)
قسمت هفتم
احمد بزنطی یکی دیگر از یاران امام رضا(علیهالسلام) است که نقل شده با چند نفر دیگر، ساعتی نزد امام نشسته بودند. وقتی همه برای رفتن برخاستند، امام به احمد فرمود: «بنشین.» نشست. امام رو به او کرد، به صحبتش ادامه داد و سؤالات او را پاسخ فرمود. مدتی از شب گذشت. احمد خواست برگردد. امام پرسید: «میروی یا شب میمانی؟»
گفت: «فدایت شوم؛ اگر امر به رفتن کنی، میروم و اگر امر به ماندن کنی، میمانم.» امام فرمود: «بمان.» او هم ماند و امام از اتاق بیرون رفت. آنگاه احمد به سجده افتاد و خدا را شکر کرد که حجت خدا از بین برادرانش، با او انس گرفته و او را دوست داشته است. در همین حین که در حال سجده بود، امام با پای خود به او زد! از سجده برخاست. امام دستش را گرفت و فشار داد. سپس فرمود: «احمد، همانا امیرمؤمنان(علیهالسلام) هنگامی که صعصعه بیمار بود، از او عیادت کرد. وقتی خواست برود، فرمود: مبادا به خاطر عیادت من بر برادرانت فخر بفروشی! تقوا پیشه کن.» [4]
عجب! تصور کنید اگر امام از ما میپرسید برویم یا بمانیم، چه پاسخ میدادیم؟ اولاً که میگفتیم: «میمانیم.» بعد هم اگر میگفتیم: «هرچه شما بفرمایید»، حتماً اظهار میکردیم که اگر بگوید بمانیم، خوشحال میشویم و اگر بگوید برویم، ناراحت؛ انگار وقتی قرار به ماندن ما باشد، او مهربان است و وقتی لازم باشد برویم، از نامهربانی اوست! در بهترین حالت هم این را نتیجۀ شایستگی یا بیلیاقتی خود میدیدیم که ولیّ خدا خواسته ما در کنارش بمانیم یا نه.
درواقع نهایت
#ادب و کمال ما این شده که وقتی فیضی به ما نمیرسد، خود را ناقص ببینیم؛ حال آنکه ما در برابر امام اصلاً چیزی نیستیم، چه فیض و توفیق خاص بدهد، چه ندهد؛ و اصلاً کی کامل بودهایم که حالا ناقص شده باشیم؟! شاید چند روزی به ما محبت ویژه کند و ما را کنار خود جای دهد. اما ضمانت نداده که همیشه اینگونه باشد. پس نه از او و نه از خود طلبکار نباشیم. فقط وظیفهمان را انجام دهیم. هرچه لازم باشد، خودش به ما میدهد. شک نکنیم.
..........
[4] بحارالأنوار، ج70، ص292.
ادامه دارد...
#خلاصه
#ذیالقعده1439
#جلسه_چهارم