•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍
#ناهیدمهاجری
#قسمت644
❌
دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
روسریم در آوردم و کلیپس موهام رو باز کردم، یاد حرف گلرخ افتادم که گفت آقایون از موهای بلند خیلی خوششون میاد.
توآینه نگاهی به موهای موج دار و مشکیم که تقریبا تا کمر میرسه، کردم.
با لبخند به خودم نگاه کردم احساس رضایت داشتم.
دکتر بخیه ها رو دقیقااز کنار ریشه ی موهام زده، روش دست زدم خداروشکر خوب شده ولی نمیتونم زیاد اون قسمت رو شونه کنم
.
مشغول شونه کردن پشت موهام شدم که در باز شد و علی درحالی که آستین بلوزش رو پایین میکشید، وارد اتاق شد.
این اولین باره که بدون حجاب منو میبینه، اولش معذب بودم ولی کمی که فکر کردم دیدم ما به هم محرمیم و هیچ اشکالی نداره
برس رو آروم روی دراورگذاشتم
از صدای گذاشتن برس نگاهش به من افتاد مات و مبهوت نگاهم کرد، چند بار دستش رو بالا و پایین کرد تا دستگیره ی در رو بگیره، بالاخره موفق شد و در رو بست.
با دیدنم ابروهاش رو بالا داد و چشم هاش برقی زد. کشدار گفت
- خانومی!!!
موهام رو پشت گوشم دادم وخجالت زده سرم رو پایین انداختم
- بله؟
- وقتی مجرد بودم، از زینب شنیده بودم موهات بلنده ها ولی تصورشم نمیکردم اینقدر بلند باشه.
یعنی زینب از زیبایی موهام پیش یه نامحرم تعریف کرده، کمی ناراحت شدم.متعجب گفتم
- زینب؟
نزدیک اومد و مقداری از موهام رو به دستش گرفت و با ذوق گفت
- اره، یه بار تو اتاق دراز کشیده بودم صداشون میومد، دیدم با مامان درباره ی تو حرف میزنن. گوش کردم ببینم چی میگن آخه اون موقع تازه بهت علاقه پیدا کرده بودم هر جا اسمی از تو میشد دلم میخواست اونجا باشم و ببینم درباره ت چی میگن!
اولش که گفت زینب تعریفم میکرده فکر کردم پیش علی گفته، کمی ناراحت شدم چرا پیش یه مرد نامحرم درباره موهام حرف زده، ولی حالا فهمیدم با حاج خانم دوتایی حرف میزدن و علی ناخواسته شنیده .
مشتاق بودم ببینم زینب به مامانش چی گفته که ادامه داد
- زینب به مامان میگفت موهای زهرا ماشاءالله خیلی بلند و خوشگله. منم که عاشقت بودم، خیلی دلم میخواست محرمم بشی و موهات رو ببینم.
بعد موهام رو نوازش کرد و گفت
- همیشه دوست داشتم موهای خانمم بلند باشه خودم شونه کنم و ببافم
- مگه بلدی ببافی؟
- بله که بلدم، مامان وقتی زینب و نرگس کوچیک بودن موهاشون رو میبافت، منم کنارش می نشستم و نگاه می کردم.
برس رو برداشت و گفت
- بشین بذار خودم برات شونه کنم.
نشستم و آروم موهام رو شونه کرد.
کمی که گذشت دست تو جیب شلوارش کرد و یه گل سرخوشگل فلزی انبری، که سه تاقلب پشت سر هم روش چسبیده بود و از آخرین قلبش دوتا قلب یکی بزرگ و یکی کوچک آویزون بود، درآورد.
با چشم های گرد شده نگاهش می کردم، جلوی موهام رو یکطرفه شونه کرد و با احتیاط روی موهام زد
متعجب از کارش گفتم
- گل سر تو جیبت چیکار میکنه؟
🔴
برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو vip شو😊
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری
@Ad_nazreshg
❌❌
مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه
#نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥
@eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞