انسان نامیرا
چشمهای مرد به دنیای پس از مرگ باز میشود؛ دنیایی که تاکنون ندیده است. او در یک مکان غیرمعمول قرار دارد؛ جایی که نور و سایه به شکلهای عجیب و غریب تراکم دارند. اطرافش پر از رنگها و صداهای ناشناخته است. او به آرامی پا به این دنیای نامعلوم میگذارد و با هر قدم، حسی عجیب و ناشناخته به او دست میدهد. همچنان که راه میرود، نگاهی به پشت سر خود میاندازد. متوجه میشود سه راه نوری ممتد پشت او کشیده شده و در هر یک، صدها نفر شبه خودش راه میروند و به سویش میآیند. در مسیر اول خودش را دید که در حال نیکوکاری است، در مسیر دوم خودش را دید که در حال نوشتن است، در مسیر سوم خودش را دید که در حال دعا کردن است. ناگهان احساس کرد هنوز در دنیاست و دنیا را میتواند ببیند. میتواند صدایی را که بالای سر دنیا میپیچد را بشنود؛ صدایی که به انسانها میگوید:
ای انسانهای جاندوست! یک روز زندگیتان را ترک خواهید کرد و از این دنیا خواهید رفت. چشم و لب و دست و پایتان، دیگر جانی ندارند که برایتان کاری کنند. اما سه چیز هست که برایتان کار میکنند: [
صدقهای که اثرش جاری است، علمی که نفع میرساند، فرزندی که دعایت میکند.] گویا آنها دست و زبان شمایند که هنوز از کار نیفتادهاند. دست و زبان خود را با صدقه و علم به کار بیندازید؛ البته اگر دوست ندارید بمیرید.
پینوشت: و قَالَ رَسُولُ اَللَّه (ص): إِذَا مَاتَ اَلرَّجُلُ اِنْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلاَّ مِنْ ثَلاَثَةٍ صَدَقَةٍ جَارِيَةٍ وَ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ وَ وَلَدٍ صَالِحٍ يَدْعُو لَهُ.(ارشادالقلوب، ج۱، ص۱۴)
🖋️ عبدالله عمادی (معین)| ۲۴ تیر ۱۴۰۳
@abdollahemadi