صدیقه این اواخر، شب‌ها تا دیروقت بیدار بود و می‌خواند یا درباره امام و و انقلاب ایران و می‌نوشت. بالاخره روز موعود فرا رسید. ماه رمضان و بیست‌وهشتم مردادماه 1359 بود. صدیقه سحری مختصری خورده بود و تا زمان افطار سخت مشغول کار بود. مجروحین را مداوا کرده و پا‌به‌پای پاسداران دویده بود. کلاس قرآنی که آن روز داشت، شلوغ‌ترین کلاسی بود که در مدت اقامتش در بانه داشت. افطارش را با نمک باز کرد. آرام‌تر از روز‌های قبل بود. به قصد خواندن نماز بلند شد تا وضو بگیرد. ناگهان دختر دیگری به جمع سه‌نفره‌شان اضافه شد. صدیقه گاه‌گاهی او را در کتابخانه دیده بود؛ اما واقعیت، او نفوذی گروهک تروریستی منافقین بود. به بهانه‌ای اسلحه صدیقه را برداشت و مستقیم گلوله‌ای به سینه اش زد. پاسدار‌ها با شنیدن صدای گلوله به سرعت به اتاق آمدند. .. صدیقه رودباری، قطعه 24/ ردیف32/ شماره8 (س) 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: 🍃 🌸🍃 ‌@etr_zohor