eitaa logo
🌷بوے ظهور می آید🌷
206 دنبال‌کننده
755 عکس
143 ویدیو
14 فایل
کُلُنا فِداکـ یا مَهدی(عج) امام صادق علیه السّلام فرمودند: هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است. کافی،ج1،ص371 منتظر انتقادات و پیشنهادات شما هستیم🌹 ایدی ادمین👇 @ya_Maahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
خجسته میلاد هفتمین پیشوای خیر و خوبی، هفتمین قافله سالار کاروان صبر و شکیبایی امام موسی کاظم علیه السلام مبارک باد 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: ولادت امام موسی کاظم (ع) 🌸🍃 @etr_zohor 🌴🍂🌺🍂?
🌺خجسته میلاد هفتمین پیشوای خیر و خوبی،هفتمین قافله سالار کاروان صبر و شکیبایی امام موسی کاظم (علیه السلام) مبارک باد 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: ولادت امام موسی کاظم (ع) 🌸🍃 @etr_zohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روايت رهبرانقلاب از زندگی امام كاظم عليه السلام در اتاق خصوصی امام کاظم؛ شمشير، لباس و قرآن نشانه چيست؟ ويژه ولادت امام كاظم علیه السلام 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: ولادت امام موسی کاظم (ع)
شهیدپرویز ابوطالبی/ سی ام شهریور 1347 درروستای سرهرود تابعه شهرستان آشتیان چشم به جهان گشود. پدرش عیسی و مادرش فاطمه نام داشت. در حد دوره ابتدایی درس خواند. کفاش بود. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و دوم مرداد 1366 در بمباران هوایی سردشت به شهادت رسید.پیکرش را در بهشت زهرای شهرستان تهران به خاک سپردند. فرازهایی از وصیت نامه شهید «پرویز ابوطالبی» را در ادامه می خوانید؛ به نام او که مالک هستی است و زندگی و مرگ به دست اوست . خدایا تو را شکر می کنم که توفیق شناخت به این حقیر عطا نمودی شناختی که تو را ببینم . خدایا به تو عشق می ورزم و در این راه از قطعه قطعه شدن بدنم ، قطع شدن دستم و مفقود شدن و اسیر شدنم به دل هراسی ندارم.  هر کسی که تو را شناخت جان را چه کند  *** فرزند و عیال و خانمان را چه کند  خدایا به جهاد اصغر آمده ام ولی هنوز در جهاد اکبر موفقیت کامل بدست نیاورده ام در حالی که می بایست بعد از پیروزی در جهاد اکبر در جهاد اصغر پای می نهادم . اما در هر حال با موفقیت به جبهه که محل خودسازی است آمده ام و معنویتی که در اینجاست در هیچ جا وجود ندارد . خدایا از تو می خواهم که مرا توفیق فرمایی امید است که رحمت الهی شامل حال این حقیر شود و همانطوری که تاکنون بوده مرا به حال خود وا مگذاری که در اینصورت حقیر و گمراه می شوم. خدایا تنها تو را می پرستم و از تو کمک می خواهم خدایا به یگانگی ات شهادت می دهم و به پیامبرانت از حضرت آدم تا حضرت خاتم ( ص ) پیامبر آخر زمانت و به ائمه اطهار از امام علی ( ع ) تا مهدی موعود ( ع ) سلام الله علیهم ایمان کامل دارم . چند جمله ای به امت حزب الله دارم .  از امام امت ، خمینی عزیز ، پیروی کنید و به قرآن مجید که کلام الهی است چنگ زنید از بی تفاوتیها پرهیز کنید زیرا بی تفاوتی ها همسویی با دشمنان انقلاب اسلامی است و از تفرقه بپرهیزند . در خاتمه از پدر و مادرم می خواهم که مرا حلال کنند و ناراحت نباشید چون فرزندتان را در راه خدا داده اید . از خواهر و برادرم طلب بخشش دارم  خداوند صبری عظیم به شما عطا فرماید . / والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته  منبع: برگرفته از اسناد شهید درمخزن اداره کل شهرستانهای استان تهران 📚موضوع مرتبط: # وصیت_ نامه 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت 🍃 🌸🍃 @etr_zohor
روضه‌خوان امام حسین (ع) جنازه‌اش سالم ماند.🔸 نه سالی بود که خاکش کرده بودیم. همان جنازه‌ای که ۱۸ روز در ارتفاعات کردستان مانده بود. تازه بعد از ۲۸ روز که برای دفن آوردندش، تغییری نکرده بود هیچ، بوی خوشی هم می‌داد. باران‌زده بود و قبرش را خراب کرده بود باید تعمیرش می‌کردیم. سنگ قبرش را برداشتیم. زیر سنگ خالی شده بود. دیوارهای قبر و سنگ لحد بهم ریخته بود. برادرم و پسرم رفتند توی قبر. جنازه سالم بود. نمی‌شد کاری کرد باید می‌آوردندش بیرون. وقتی خواستند جنازه را بدند بالا، دست هر دو خونی شد. این‌ها را پدرش می‌گفت. با همان لهجه بوشهری ادامه داد: شبا که از بیرون می‌اومد تا دیروقت می‌نشست زیر نور چراغ فانوس، می‌خوند و می‌نوشت. بهش می‌گفتم: بابا خسته‌ کاری، برو بخواب. برای چی خودتو اذیت می‌کنی؟ می‌گفت: بابا می‌خوام خوندن و نوشتن یاد بگیرم روضه‌خون امام حسین (ع) بشم. آخر به آرزویش رسید. محرم که می‌شد مردم را جمع می‌کرد برایشان نوحه می‌خواند. روضه می‌خواند. عبدالنبی هر چه دارد از امام حسین (ع) دارد. 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: 🍃 🌸🍃 @etr_zohor
ظهر عاشورا حُر امام حسین (ع) شد خواندن زیارت عاشورا شده بود کار هر روزش. شلمچه بود که چشمانش مجروح شد. کم‌کم بیناییش را از دست داد. با این حال زیارت عاشورا خواندنش ترک نشد. با ضبط صوت هم زیارت عاشورا گوش می‌کرد هم روضه. ماه محرم حالش خراب شد. پدرش می‌گفت: هر روز می‌نشستیم کنار تخت براش زیارت عاشورا می‌خوندم اما روز عاشورا یه جور دیگه زیارت عاشورا خوندیم. 10 صبح بود که ازم پرسید: بابا! حُر چه روزی شهید شد؟ گفتم: روز عاشورا. گفت: دعا کن من هم امروز حُر امام حسین (ع) بشم. ظهر که شد. گفت: بابا! بی‌قرارم. بگو مادر بیاد. بعد هم گفت: برام سوره فجر رو بخون، سوره امام حسین (ع). شروع کردم به خوندن. به آیه «یا ایتها النفس المطئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» که رسیدم، خیلی گریه کرد. گفت: دوباره بخون. 13 یا 14 بارش خوندم. همین جور گریه می‌کرد. هنوز سیر نشده بود، خجالت کشید دوباره اصرار کنه. گفت: بابا! مادر نیومد؟ گفتم: نه هنوز. گفت: پس خداحافظ. قرآن را گذاشتم روی میز برگشتم. انگار سال‌ها بود که جان داده، تازه ظهر شده بود.ظهر عاشورا. 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: 🍃 🌸🍃 @etr_zohor
بسم رب الشهدا والسابقون شهید مهدی علیدوست متولد ۲۵مرداد ماه سال۱۳۶۵ بود. خوش برخورد و خوش اخلاق بود تا زمان شهادتش هیچگاه کسی از او برخورد تندی ندید.... رضایت خدا در الویت کارهایش بود و مهدی به این رسیده بود؛ کاری که برای خدا باشد اجرش کمتر از شهادت نیست..... هجده سال سن داشت که؛ وارد سپاه شد و لباس مقدس پاسداری را بر تن کرد. همسرش از فرزندان مادر سادات بود ، میگفت میخواهم به حضرت فاطمه زهرا «سلام الله علیها»محرم باشم:) شهید علیدوست میدانست چه زمانی قرار است ؛ نام شهید را بگیرد و حتی جایگاهش را در بهشت دیده بود.. ۲۵مهرماه سال۱۳۹۴ بود مصادف با سوم محرم بود که ؛ شهید مدافع حرم شد ،میدانست در محرم شهید میشود و وصیت کرده بود برای من مشکی نپوشید و نگریید برای حضرت سیدالشهدا «علیه السلام»عزاداری کنید.. ماه محرم وتیری که به پهلویش خورد؛ به گمانم رازی است میان عبد و معبود.... به قلم🖋:sh.g 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ تولد 🍃 🌸🍃 @etr_zohor
صدیقه کنار مادر نشسته بود به خواهرش اشاره کرد تا وارد اتاق شود و اجازه رفتن دوباره به کردستان را از مادر بگیرد. بعد از اینکه صدیقه آنها را دیده بود دل نکنده بود. مادر اخم هایش را درهم نمود و خود را مشغول پاک کردن برنج کرد. صغری اشتباه برنجهای پاک کرده مادر را برهم زد و گفت: مادر جای بدی که نمی ره، منم چون بچه ام کوچیکه، اونجا مریض می شه و سخته این دفعه نمی رم. فاطمه دو سالش که تموم بشه، منم می رم، بخدا اگه بدونی چقدر اونجا کار هست، خود شما هم راه می افتی می ری اونجا. مادر با عصبانیت نگاهی به برنجهای پاک شده درهم ریخته ای که صغری از روی حواس پرتی آنها را قاطی برنجهای پاک نکرده می کرد، چشم دوخت و فقط گفت: لااله اله الله و سرش را که بالا کرد چشمهای خیس اشک صدیقه را دید و ساک سیاه کوچکش را که پر از کتاب کرده بود تا با خود به کردستان ببرد. این کیف را همیشه پر از کتاب می کرد و به جهاد می رفت و حالا قصد رفتن به کردستان را داشت. همین طو ر مات ماند و رو به صدیقه گفت: صدیقه جان! اشک نریز. تو به من بگو آنجا چکار می کنی؟ تو به من بگو رفتن تو چه فایده ای داره، بلکه من هم باهات بیام. صدیقه شروع کرد به حرف زدن و مادر صورت مهتابی اش را، ابروهای پهن و کشیده اش را نگاه می کرد. صدیقه حرف می زد و مادر حرفهایش را نمی فهمید. فقط وقتی صدیقه گفت: ما توی کتابخانه... بند دلش پاره شد، وقتی گفت برای کمک به کشاورزا... پلک چشمش شروع به پریدن کرد. صدیقه می گفت و می گفت و مادر به باور از دست دادن صدیقه نزدیک می شد. آموزش بهداشت، آموزش احکام و قرآن. مادر به چشمهای صدیقه که به عکس روی دیوار امام خیره مانده بود چشم دوخت، با خود گفت: این چشمها آنجا چه دیده، از خدا چه دیده که تا می گفتند نرو، اشک می ریزد، این اشکها کجا بود؟ مادر ناچار شد. اشک های صدیقه مادر را ناچار کرد. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: 🍃 🌸🍃 @etr_zohor
شهید نامه ای از شهیده صدیقه رودباری سلام خواهرم الان من در هستم احتمال هر برنامه ای هست صد در صد وقتی نامه رسید بدستت،من نیستم و به عبارتی دیگر بنا به عقیده خودم روحم از جسم ناچیزم اوج می گیره و به می رسد. امّا چرا گفتم خدا؟ چون می خوام بگم خدا وجود داره نه وجودی که من و تو داریم که خیلی عظیم تر و بزرگتر از آن چیزیکه می دونیم و هستیم. بارها می خواستم در مورد خدا باهات حرف بزنم و هر بار دیدم سدی فراراهمان است ،آنقدر پاک و بزرگ و عظیم بودی برایم ،که باور این مساله که تو خدا را نفی می کنی برایم غیر قابل فهم و قبول بود ،گفتی خدا نیست پس باید چیزی باشد که تو بگویی نیست که آن هم می شود انکار. مثل اینکه من درختی را می بینم و می گویم درختی نیست. این یک حقیقت است ،در ضمن به تو می گویم که پرستش خدا و کلا پرستش در و هر انسانی است، چرا که وقتی خدا را برداشتیم و جایش علم را گذاشتیم و حتی در گفته های مشهور خود به وضوح این مساله را روشن می کند که را به جای خدا گذاشته است. خواهر خوبم می بخشی که اینقدر پرچونگی کردم ،باور کن که آرزو داشتم که با هم بودیم و مسایل این جا را با چشم می دیدی و خیانت هایی که شده و به نظرت خدمت آمده است را از جلو می دیدی چون می دانم آنقدر صداقت داری که با دیدی بازتر و جدا از چارچوب زندانی سازمانت، دیدگاههایت را تشریح کنی . خب شاید وقت خداحافظی رسیده آری باید از دوستی ها برید ، دلبستگی ها را دور ریخت اما مثل پرنده ای که می میرد، پروازش را به خاطر داشته باشیم ،چرا که شاید لحظه ای از پرواز او را نظاره گر بوده ایم امّا من از دوست خوبم و خواهر مهربونم می خوام که به من عمل کنه و بره و خدا را بشناسه ببینه که چیه که به ما قدرت می ده، چیه که ما رو از خونه بریده و ما رو به اجر آخرت پیوند ابدی داده. خواهر برای من اشک نریز و بدان من لحظه ای آرام می خوابم که جای خالیم را به وسیله تو پر ببینم و صدای اشهدان لا اله الا الله و اشهدان محمد رسول الله را بشنوم. «قرآن من رو از مادرم می گیری و همیشه با خودت نگهدار» خواهر صدیقه گفت که در آخر نامه اش نوشته برای ما که هروقت  دوستش شهادت را گفت یک قرآن که نزدمان هست ُ بهش بدهیم  . احساس دوستش را بعد از خواندن نامه صدیقه پرسیدیم ، خواهرصدیقه گفت که بعد از خواندن نامه منقلب شد و انقلابی در درونش ایجاد شد ،چون از دوستان صمیمی اش بود که شهادتش تاثیر زیادی داشت و شروع کرد به گفتن جمله تشهد و بعدش خیلی گریه کرد و به کلی عوض شد... 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: 🍃 🌸🍃 @etr_zohor
صدیقه این اواخر، شب‌ها تا دیروقت بیدار بود و می‌خواند یا درباره امام و و انقلاب ایران و می‌نوشت. بالاخره روز موعود فرا رسید. ماه رمضان و بیست‌وهشتم مردادماه 1359 بود. صدیقه سحری مختصری خورده بود و تا زمان افطار سخت مشغول کار بود. مجروحین را مداوا کرده و پا‌به‌پای پاسداران دویده بود. کلاس قرآنی که آن روز داشت، شلوغ‌ترین کلاسی بود که در مدت اقامتش در بانه داشت. افطارش را با نمک باز کرد. آرام‌تر از روز‌های قبل بود. به قصد خواندن نماز بلند شد تا وضو بگیرد. ناگهان دختر دیگری به جمع سه‌نفره‌شان اضافه شد. صدیقه گاه‌گاهی او را در کتابخانه دیده بود؛ اما واقعیت، او نفوذی گروهک تروریستی منافقین بود. به بهانه‌ای اسلحه صدیقه را برداشت و مستقیم گلوله‌ای به سینه اش زد. پاسدار‌ها با شنیدن صدای گلوله به سرعت به اتاق آمدند. .. صدیقه رودباری، قطعه 24/ ردیف32/ شماره8 (س) 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: 🍃 🌸🍃 ‌@etr_zohor
شهید محمدی اهمیت بسیاری به حجاب می‌داد و حتی در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود: «اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتما یقه بی‌حجاب‌ها و آنها که ترویج بی‌حجابی می‌کنند را در آن دنیا خواهم گرفت». 📚موضوع_مرتبط: 📆مناسبت_مرتبط: تاریخ تولد 🍃 🌸🍃 @etr_zohor
توسل پنهانی به اهل بیت(ع) داشت و به این دلیل همیشه دوست داشتم دعا را جواد بخواند و من پشت سرش تکرار کنم زیرا دعا را با ترجمه می خواند و حین خواندن دعا اشک از چشمانش جاری بود؛ حتی در سفر زیارتی سوریه که با جواد بودم به من گفت که برای خواندن دعای حضرت زینب(س) ابتدا ترجمه دعا را بخوان زیرا روضه حضرت زینب را می توانی به وضوح در ترجمه دعا متوجه شوی. 📚موضوع_مرتبط: 📆مناسبت_مرتبط: تاریخ تولد 🌸🍃 @etr_zohor
در مورد رفتنش به سوریه جمله قشنگی را به من گفت که برای همیشه در خاطرم حک شد. می‌گفت: «تنها چیزی که در آن ریا نیست، صبر است. حضرت زینب(س) خیلی سختی کشید، ولی در مقابل همه‌اش صبر کرد. پس شما هم صبوری کنید.» و من مطمئن هستم که صبری که امروز در نبودنش دارم، از دعای خیر شهید بود. همسرم همیشه به من این دعا را یاداور می شد که از خدا بخواه عاقبت بخیر شویم؛ به همین خاطر تلاش می‌کردم بیشتر از هرچیزی به عاقبت به خیری همسرم فکر کنم و آنچه خیر است را برایش بخواهم ولی همه این موارد، دلیل بر عدم دلتنگی من نسبت به مردی که از او درس های زیادی در زندگی گرفتم نخواهد شد. 📚موضوع_مرتبط: 📆مناسبت_مرتبط: تاریخ تولد 🍃 🌸🍃 @etr_zohor
کتاب «دخترها بابایی‌اند» شرحی از روابط پر احساس و پر عاطفه جواد محمدی و خانواده‌اش است. از ارتباط جواد محمدی و مادرش، از ارتباط جواد محمدی و همسرش، روایتی جذاب از شهیدی که از همان دوره نوجوانی و جوانی نسبت به وقایع اطرافیانش بی‌تفاوت نبود و تلاش می‌کرد در هر جمعی از اجتماعات خانوادگی قرار می‌گیرد آنجا را پر از شور و هیجان کند. جوانی که بی‌قرار بود و نمی‌توانست یک‌جا بند شود. او هرجا و هر زمان که لازم بود برای کسی کاری انجام بدهد خودش را به آنجا می‌رساند و دست محبت دراز می‌کرد. در بخشی از این کتاب آمده است: «مهمانی که می‌گیریم، کسی نمی‌داند باید چه‎کار کند و چه حرفی بزند. اصلاً حرفی بزند یا نه! از خاطراتش بگوید، یا سکوت کند تا هرکسی برای خودش جواد را به یاد بیاورد. فکر کند به خنده‌ها و قهقهه‎هایش که آهنگ مهمانی‎هایمان بود. مهمانی‎مان با این آهنگ جلو می‌رفت و چقدر همه دوستش داشتند! حالا توی مهمانی، صدایش را که نمی‌شنوم، با چشم‎هایم دنبالش می‌گردم. خانم‌ها برای خودشان، دختر‌ها هم گوشه‎ای دیگر کِز کرده‌اند و من از جمع مردها، به دورهمی پسرهایمان نگاه می‌کنم که دلم می‌خواهد جواد در جمعشان باشد... نیست...» 📚موضوع_مرتبط: 📆مناسبت_مرتبط: تاریخ تولد 🍃 🌸🍃 @etr_zohor
حسین علیه السلام 📚موضوع_مرتبط: 📆مناسبت_مرتبط: 🍃 ⬛️ @etr_zohor
📚موضوع_مرتبط: 📆مناسبت_مرتبط: تاریخ تولد 🍃 ⬛️ @etr_zohor
😔🥀 در دفتر شعرِ کربلا این خاتون عمریست به «دُردانه» تخلص دارد بالای ضریح او مَلَک حک کرده در دادن حاجات تخصص دارد 🌹🍃 💔🥀 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: ⬛️ @etr_zohor
~┄┅┅✿❀🏴❀✿┅┅┄~ کِی شـود حُر شَـوَم و توبه ی مـردانه کنم؟ سـیـنــه ام را ز چـه مَنــزلگـهِ بیگانـه کنم؟ سینه ویران شده ی توست به ولله حسین گنـج را من طلب از سـیـنــه ی ویرانه کنم ای سَرِ نـیــزه نشـیــن کاش نسـیمـی بودم تا که گیســویِ پریشــانِ تو را شــانــه کنم بارها توبه شـکـسـتَـــم تو ولی بخشـیــدی کِی شَـوَد حُر شَوَم و توبه ی مـردانه کنم؟ 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط ⬛️ @etr_zohor
🏴اندر احوال شهادت حرّ بن یزید ریاحی ▫️حرّ اگرچه اقدامی سخت‌گیرانه کرد، اما رفتارش با امام محترمانه بود؛ حتی یک بار به حرمت خاص فاطمه(س) نیز اشاره کرد. ▫️چون تصمیم کوفیان را برای جنگ با آن حضرت(ع) جدی دید نزد عمر بن سعد رفت و به او گفت: «آیا تو می‌خواهی با این مرد (امام حسین(ع)‌) بجنگی؟» گفت: «آری به خدا قسم چنان جنگی بکنم که آسان‌ترین آن افتادن سرها و بریدن دست‌ها باشد.» حر گفت: «مگر پیشنهادهای او خوشایندتان نبود؟» ابن سعد گفت: «اگر کار به دست من بود می‌پذیرفتم؛ ولی امیر تو (عبیداللَّه) نپذیرفت.» ▫️پس عمر سعد را ترک کرد و در گوشه‌ای از لشکر ایستاد و اندک اندک به سپاه امام(ع) نزدیک شد، مهاجر بن اوس -که در لشکر عمر سعد بود- به حر گفت: «آیا می‌خواهی حمله کنی؟» حر در حالی که می‌لرزید پاسخی نداد. مهاجر که از حال و وضع حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «به خدا قسم هرگز در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده بودم، اگر از من می‌پرسیدند: شجاع‌ترین مردم کوفه کیست از تو نمی‌گذشتم (و تو را نام می‌بردم) پس این چه حالی است که در تو می‌بینم؟» حر گفت: «به درستی که خود را میان بهشت و جهنم می‌بینم و به خدا سوگند اگر تکه‌تکه شوم و مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد.» حر این را گفت و بر اسب خود نهیب زد و به سوی خیمه‌گاه امام(ع) حرکت کرد. گفته‌اند که وی با حالی پریشان با امام مواجه شد و با اذعان به اینکه هرگز گمان نمی‌کرده است که کوفیان کار را به جنگ بکشانند، طلب بخشش کرد. امام برایش استغفار نمود و فرمود که تو در دنیا و آخرت آزادمرد (حرّ) هستی. ▫️موعظه کردن سپاه کوفه حر پس از توبه رو در روی لشکر عمر بن سعد ایستاد و به نصیحت آنها پرداخت: «ای قوم آیا پیشنهادهایی که حسین(ع) به شما کرد باعث نشده تا خداوند شما را از جنگ با او باز دارد؟» گفتند: «سخنت را به امیر عمر بن سعد بگو.» حر همین سخن را با عمر بن سعد باز گفت. پس عمر بن سعد گفت: «من به جنگ با حسین(ع) حریصم و اگر راهی دیگر جز این داشتم همان کار را می‌کردم.» ◾️پس خطاب به لشکر گفت: «ای مردم کوفه مادرانتان به عزایتان بنشینند؛ آیا این مرد شایسته را به سوی خود خواندید و گفتید: در یاری تو با دشمنانت خواهیم جنگید، اما اکنون که به سوی شما آمد دست از یاری‌اش برداشتید، در برابر او صف بسته می‌خواهید او را بکشید؟ شما جان او را به دست گرفته راه نفس کشیدن را بر او بسته‌اید، و از هر سو او را محاصره کرده‌اید و از رفتن به سوی زمین‌ها و شهرهای پهناور خدا جلوگیریش کرده‌اید، آن سان که هم چون اسیری در دست شما گرفتار شده نه می‌تواند به نفع خود کاری انجام دهد و نه می‌تواند زیانی را از خود دور کند، و آب فراتی که یهود و نصاری و مجوس از آن می‌آشامند و خوکهای سیاه و سگان در آن می‌غلطند بر روی او و زنان و کودکان و خاندانش بسته‌اید، تا جائی که از شدت تشنگی بی‌حال افتاده‌اند؛ چه بد محمد(ص) را درباره فرزندانش رعایت کردید، خدا در روز تشنگی (محشر) شما را سیراب نکند!» ◾️شهادت زمان توبه‌ی حرّ تا شهادت وی چندان به طول نینجامید. بنابر روایتی، حرّ از امام تقاضا کرد که چون نخستین کسی بوده که بر امام خروج کرده، اجازه دهد که نخستین مبارز و شهید باشد. وی بلافاصله پس از پیوستن به امام، راهی میدان نبرد شد و پس از گفتگوی دوباره و بی‌نتیجه با عمربن سعد و بیان سخنانی در تقبیح رفتار زشت کوفیان، رجزگویان با آنان جنگید و سرانجام، پس از چندین نوبت نبرد و کشتن چهل و چند تن از دشمنان، به شهادت رسید. منابع: -طبری، ج۵، ص۳۹۲، ۴۲۲ -مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۱۰۰ـ۱۰۱ -ابن اعثم کوفی، ج۵، ص۱۰۱ -انساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۶، ۴۸۹ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط ⬛️ @etr_zohor
شادی روح شهدا صلوات 🍃 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت
شهید نورعلی شوشتری: دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد. آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یاحسین فرماندهی ازان توست؛ الان مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید. Martyr Noor Ali Shoushtari: Yesterday we were looking for anonymity and today we are careful not to lose our name. The front smelled of faith and here our faith smells. They wrote on the door of our room, Ya Housein, you are commander; We are writing now, do not enter without coordination. 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت 🍃 @etr_zohor