✍️ 👈سرگذشت حبیب نجار در زمان های قدیم، «آنطاکیه» شهر بزرگی در «آسیای صغیر» بود که دوازده میل طول داشت و جمعیت زیادی در آن زندگی می کردند. مردم این شهر، افرادی گمراه و ستمگر بودند. آنها ستاره پرست و بت پرست بودند. خداوند برای ارشاد و راهنمایی آنان، سه رسول را مأمور کرد که به انطاکیه بروند و فطرت زنگار گرفته مردم را بیدار نموده و آنان را به توحید و یکتاپرستی دعوت کنند. سه رسول به شهر رفتند و شروع به دعوت و تبلیغ مردم نمودند. آنها از گوشه ای به گوشه دیگر می رفتند و برای مردم صحبت می کردند، آنان را به توحید دعوت می نمودند، و معاد و بازگشت به سوی خداوند را به آنان تذکر می دادند و از عذاب الهی می ترسانیدند. مدتی گذشت. در این مدت فقط چهل نفر به آن ها ایمان آوردند، اما اکثر مردم به مخالفت با رسولان پرداخته و به آزار و اذیت ایشان و پیروانشان پرداختند و بالاخره نیز، پیامبران و دیگر ایمان آورندگان را دستگیر نمودند، سپس گردن هایشان را سوراخ کرده و بند از آن گذرانیده و آنان را به دار آویختند تا به تدریج و با شکنجه به شهادت برسند. در شهر انطاکیه، مرد با ایمان و نیکوکاری به نام «حبیب نجار» زندگی می کرد. او به رسولان ایمان آورده، اما عقیده خود را پنهان داشته بود. او با نجاری، زندگی خود را می گذارنید. وی هر روز درآمد خود را نصف می کرد. نصف آن را به فقیران صدقه می داد و نصف دیگرش را برای خانواده اش خرج می کرد. وقتی حبیب نجار خبردار شد که پیامبران و دیگر مؤمنین را به دار آویخته اند، خود را به میدان شهر رسانید و به مردمی که جمع شده و به تماشای دار زدن پیامبران ایستاده بودند، گفت: «ای مردم، از پیامبران پیروی کنید، پیامبرانی که از شما پاداشی نمی خواهند و طمعی ندارند و خودشان هدایت شده اند. چرا خداوند یگانه را نمی پرستید؟ خداوندی که شما را از نیستی پدید آورده است و به سوی او بازگشت می کنید.» اما مردم به جای اینکه از گفته های وی پند گیرند و از خواب غفلت بیدار شوند، به حبیب نجار حمله کردند و او را زیر کتک گرفتند و به قدری او را کتک زدند که دل و روده اش بیرون ریخت. سپس او را خفه کرده و در چاه انداخته و سر چاه را پر کردند. عده ای می گویند که او را دستگیر کرده و بدنش را از وسط سرش تا پائین نصف کردند. و عده ای دیگر نوشته اند که گردنش را سوراخ کرده و او را با بند به صلیب کشیدند. آخرین کلامی که حبیب قبل از مرگش بر زبان آورد، این بود که رو به پیامبران کرد و گفت: «همانا من به پروردگارتان ایمان آورده ام، پس شما شاهد باشید.» خداوند نیز به او پاداشی شایسته داد. به محض اینکه روح از بدین شریفش خارج شد، از جانب خداوند ندا رسید که: «داخل بهشت (برزخی ) شو» 📕قلب قرآن صفحه 85