ازدحام عشق
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #ازدحام_عشق 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨‍🎓 #پارت_سی‌و_هشت 8⃣3⃣ حالا دیگه س
🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🤙💋 به قلم مهدی پورمحمدی 👨‍🎓 9⃣3⃣ ساعت هشت و نیم شده بود. آیه از روی نیمکت بلند شد و گفت: خب بچه ها.. بلند شین بریم که نیم ساعت دیگه آرمان فرود میاد.. با این حرف آیه، همه از روی نیمکت بلند شدیم و از پارک بیرون اومدیم. سوار ماشین شدیم و سمت فرودگاه امام خمینی روندیم.. میون راه نیهان ازم پرسید: دلارام جان.. تو یه مازاراتی برای تولد آیه خریدی.. اونوقت چطور خودت ماشین نداری.راستی..اصلا گواهینامه داری؟؟ جوابی برای گفتن نداشتم. چی بهش می‌گفتم؟؟ می‌گفتم من یه دخترم که از بس فیلم ترسناک نگاه کردم، همش کابوس می‌بینم و روانشناس رانندگی من رو تائید نکرده؟؟ می‌گفتم برای شرکت توی کلاس رانندگی مجوز سلامت روانی لازمه ولی من از این لحاظ نرمال نیستم؟؟ چی می‌گفتم بهش؟! می‌گفتم ممکنه وسط رانندگی حالم ‌بد بشه؟؟ انقد توی ذهنم کلنجار رفتم که تونستم جواب بدم: زیاد از رانندگی کردن خوشم نمیاد.. بابامم می‌ترسه!! دیدم که آیه از دروغم تعحب کرد. افسانه هنوز ساکت بود. چقد خشک و بی روح!! خواستم جو عوض بشه. به خاطر همین گفتم: افسانه یه سؤال! فرق افسانه با قصه و رمان چیه؟! این رو که زدم صدای خنده آیه و نیهان از صدای خواننده بلند تر شد که افسانه گفت: هااان؟؟عه.. افسانه واقعی نیست ولی احتمال واقعی بودن قصه و رمان بیشتره. این حرف رو که زد دستم رو بردم بالا و آروم توی سرش زدم. دستش رو روی سرش گذاشت و ”آخی“ گفت و طلبکارانه پرسید: چرا زدی مگه مریضی؟؟ _می‌خواستم ببینم واقعی هستی یانه که دیدم واقعی هستی. چرا دروغ می‌گی!! بازم نیهان و آیه خندیدن‌ و افسانه ساکت موند. چند لحظه بعد پرسید: معنی اسمتو می‌دونی دلارااام؟؟ کمی فکر کردم و گفتم: اووم.. دلبر.. دلِ آرام... معشوقه و محبوب.. آرام کننده قلب‌.. مسکن قلب... دلنواز هم میشه!! چیزی نگفت که ادامه دادم: اخی بومیلم بلات می‌خواستی منو مسخره کنی؟؟ _نه عزیزم.. اسمت قشنگه و معنیش قشنگ تر. _مرسی افسانه جون.. با خودم فکر کردم معنی ایم آیه چیه؟؟ چرا تو این مدت نتونستم بفهمم؟ اصلا مگه آیه معنی داره!! آیه یعنی آیه قرآن..!! سریع زیپ کیفمو کشیدم و گوشیمو برداشتم‌. رمزش که اسم خودش بود رو وارد کردم و سریع گوگل رو باز کردم.. _معنی اسم آیه!! وقتی نتایج رو آورد بالا فهمیدم حتی تا الان تلفظ انگلیسیش که ”Ayeh“ هست رو هم درست نمی‌دونستم. نوشته بود: ابجدِ این عدد شانزده است و ۷۱۸۵ نفر‌ توی ایران به این اسم نامگذاری شدن..آیه یعنی نشانه، برهان، دلیل و حجت.. گوگلو بستم که دیدم به فرودگاه رسیدیم.. *** روی صندلی ها نشسته بودیم که دیدم آیه از جاش بلند شد.. لبخند زد و به سمت پله برقی دست تکون داد... نگاهم رو چرخوندم.. چند نفر داشتن باهم دست تکون می‌دادم. اما فهمیدم کدومشون آرمانه.. مگه چند ساله که ندیدمش؟؟ چرا انقد عوض شده؟! اومد سمتمون و بهمون که رسید، ساکشو انداخت و سفت آیه رو بغل کرد.. دلم می‌خواست برم پیشش.‌. خودمو واسش لوس کنم و اونم یه دسته از موهامو دور ناخنش بپیچه و بعد موهامو بو کنه.. دلم می‌خواست سیب گلوشو می‌گرفتم.. درست مثل چهار سال پیش.. دوست داشتم باز بهم بگه: لواشک خودمی.. درست مثل پونزده سالگیمون.. زیر درخت زردآلو!! از آغوش آیه که جدا شد سمتم اومد گفت: وای چه بزرگ شدین دلارام خانم.. امین چطوره؟؟ حرفش سرارسر برام درد بود.. چجوری از لواشک من رسیده بودم به خانم؟؟ چرا نمی‌خواست بفهمه من هنوز دخت زردآلو رو یادم نرفته؟؟ چقد سنگدل شده بود!! سرمو پائین انداختم تا مستقیم نگاهم نکنه. تا دوباره توی چشماش خودمو گم نکنم.. نفسی کشیدم و گفتم: شما هم بزرگ شدی آقا آرمان.. این چهار سال خوش گذشته؟؟ _بد نگذشته..! @ezdehameeshgh🎊 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁